دست‌­های بی‌­انگشت (درباره‌ی حوادث کار)

بعد از شنیدن آن همه اتفاق به شکل غیر‌ارادی توجه­‌م به دست­‌های آدم­‌ها است …

حوادث کار

دست‌های کارگری هندی که یک حادثه‌ی کار در کارخانه انگشتانش را از دست داده است (عکس از indianexpress)

شاید بهترین مقدمه برای شروع متنی که پیش ­روی شماست، روایت چند صحنه از تجربه‌­­ای است که در محیط کار داشتم.

  • صحنه‌ی نخست، اولین مشاهده

چشمانم همه­‌جا می‌­چرخد. هر فردی که در کارخانه و از مقابلم رد می‌­شود می‌­تواند تا دقایق زیادی کنجکاویم را برانگیزد. اما تنها تصویر برخی‌شان در ذهنم مانده است. میان این همه، یک تصویر هیچ وقت از ذهنم پاک نمی‌شود؛ تصویر مردی میان‌سال با یک پوشه زیر بغل که به اتاق یکی از مدیران رفت و آمد می‌کرد. فردی بسیار سر به زیر و محترم که مدیر در برابرش می‌ایستاد و با گرمی با او سخن می‌گفت. ظاهر و پوشش ساده و رفتار خاضعانه‌ی این مردِ پوشه به بغل، هیچ شباهتی به دیگر کسانی نداشت که مدیر در مقابلشان تا زانو خم می‌شد. آن مرد که بود؟

یک روز که این مرد از کنارم رد شد به پوشه­‌اش خیره شدم. در ذهنم آمد که چرا پوشه را با این سختی زیر بغلش گذاشته و جا‌به‌­جا می‌­کند؟ توجه‌­ام به دستانش جلب شد. چه می‌دیدم؟ دست‌­هایی بی‌­انگشت و کف­‌دستی تاب برداشته. آن تصویر و سوالات بی‌شمار تا فردای آن روز خوره‌ی ذهنم شده بود. صبح فردا که در سرویس کارخانه نشسته بودم رو به یکی از کارگران کردم و یکی یکی سوالات از دهانم جوشید. پاسخ چنین بود:

– اون بنده خدا همین چهار ماه پیش اومد تو بخش ما. کارگر بخش پِرِس‌کاری بود. بیست روزی بود که مشغول کار شده بود. بیچاره حواسش سر کار پرت می­شه. همون لحظه که دستشو برده زیر پرس قطعه رو دربیاره، همون لحظه پاشو گذاشته روی پدال پرس و پرس کوبیده بود روی جفت دستاش.

با چشمانی گرد شده از شنیدن چنین فاجعه‌ای ­پرسیدم:

– حواسش پرت چی شده بود آخه؟

– بیچاره اون روز حسابی ذهنش مشغول بود. درگیر بدبختی‌های زندگی. مشکلات کرایه‌ی خونه و …

با حرارت ادامه می‌دهد:

– چند سال پیش تو همین کارخونه در عرض یک ماه دست سه نفر موند بین دستگاه پرس. من خودم سومین نفر بودم. اون یکیا انگشتاشون قطع شد ولی من شانس آوردم. پرس نشست رو دستم، استخوناشو خُرد کرد، ولی تا آخر عمل نکرد. پرس که بالا رفت خون از دستام فوران کرد. وقتی بقیه بچه‌ها دستکشمو در آوردن استخونای شکسته‌ی دستام که از گوشت و پوست بیرون زده بود رو دیدم. واقعا شانس آوردم. دکترم خیلی دکتر خوبی بود. هر جوری بود این دستو برای من جمع کرد …

همان لحظه می‌پرسم:

– یعنی شما سه نفر هم حواستون پرت شده بود؟

گارد می­گیرد و با لحن جدی‌تری پاسخ می‌دهد:

– نخیر. اون دستگاه پرس مشکل داشت، اونام می‌گفتن با همون مشکلش  باید باهاش کار کنیم. آخرش از بیرون کارخونه، دقیقا یادم نیست کیا بودن، اومدن بهشون گیر دادن که چه خبره سه تا گزارش حادثه‌ی کار تو یک ماه از این کارخونه اومده؟ همین شد که اون پرس رو جمع کردن وگر نه قرار بود همین‌جوری پیش بره.

با حالتی که انگار حادثه جلوی چشمانش می­‌آید زیر لب زمزمه می­‌کند:

– واقعا خدا بهم رحم کرد.

وقتی این جمله را گفت، دست­‌های بی‌­انگشت این کارگر را تصور کردم. واقعا اگر شانس نیاورده بود روزگارش سیاه شده بود. همیشه برایم تعریف می­کرد که برای این که از پس مخارج زندگی خود و خانواده‌­ش بربیاید دو شیفت و در دو جای مختلف مشغول کار است. ساعت شش و نیم صبح از خواب بیدار می­‌شد و 11 شب به خانه می­‌رفت. حتی گاهی مشغول به کار مسافرکشی با تاکسی اینترنتی(اسنپ) هم بود. تقریبا هم هیچ روز تعطیلی نداشت. با این حجم از تلاش مثل اکثر کارگران دیگر، مثل خود من، باز هم در مخارج زندگی‌­اش گیر  افتاده بود. خوب می‌­دانستم که بدون انگشت همین آب­‌باریکه‌­ها هم باد هوا می­شد. همین شد که پرسیدم:

– خب هزینه­‌های درمان شما رو کی داد؟

– بیمه داد.

– دیه چی؟ گرفتین؟

– نه. من نرفتم از صاحب کارخونه شکایت کنم. باید شکایت می­کردم تا دیه می‌­دادن. منم گفتم حالا که دارم اینجا کار می‌­­کنم بهتره شکایت نکنم. صاحب کارخونه­ هم بعد یه مدت یه چک داده بود که بهم بدن بابت تشکر برای اینکه ازشون شکایت نکردم.

– مبلغش چه قدر بود؟ اندازه­‌ی دیه بود؟

– نه بابا. اگه می‌­خواستم شکایت کنم چند برابر اون چک می­تونستم دیه بگیرم.

فکرم مشغول آخرین حرف کارگر شد. حالا می­‌فهمم که چرا مدیر که همیشه با غروری خاص نسبت به کارگران رفتار می­‌کرد، به گرمی با کارگر بی‌­انگشت صحبت می­‌کرد.

  • صحنه‌ی دوم، گفت‌وگو با مهندس

– مهندس مگه این دستگاه‌­های پرس سنسور یا چیزهای دیگه برای اینکه این‌جور حوادث پیش نیاد ندارن؟

– دارن. ولی خب این پرس­‌ها یه تعدادی­شون قدیمی‌­ان. سنسور هم که همیشه درست عمل نمی‌­کنه. یه تعدادی هم ندارن.

و ادامه می‌­دهد:

– من خودم یه بار یه سیستم طراحی کردم برای دستگاه‌­های پرس، که دیگه لازم نبود کارگر دستشو ببره بین پرس تا قطعه‌­ها رو جا بذاره یا جدا کنه. همه چی بیرون از دستگاه چیده می شد بعدش با یه صفحه قطعه‌­ها رو می‌ذاشتی داخل. دیگه دستت زیر پرس نبود. اون صفحه اتوماتیک قطعه­‌ها رو میذاشت و برمی­داشت. ولی خب چند هفته بیشتر استفاده نشد. همشو جمع کردن.

– چرا مهندس؟

– این کار آمار تولید رو پایین آورده بود. یعنی بهره­‌وری رو کم کرده بود. راستش زمان بیشتری می­‌برد که بیرون از دستگاه قطعات رو بچینن بعد بذارن داخل پرس. تقریبا هر بار چند ثانیه بیشتر.

محافظه‌کارانه اضافه می‌­کند:

– البته این جور حوادث طبیعیه. همه‌­جا اتفاق می­افته. چه تو این کارخونه چه کارخونه‌­های دیگه. چه ایران چه کشورهای دیگه.

توی دلم می­گویم «خب حتما یه چیزی تو همه جا داره می­‌لنگه»

باز هم ادامه­ می‌­دهد اما این‌بار با خباثتی غیرقابل تحمل:

– کسی که پای دستگاه می‌شینه باید حواسش جمع باشه، نمی‌شه که بیای سر کارو خوابت بیاد، یا مشکلات زندگیتو بیاری سر کار. گیج بازی درآوردنِ دیگه.

بر کلمه­‌ی گیج تاکید ویژه‌­ای می­کند و ادامه می‌­دهد:

– گیجن. اگه گیج نبودن دستشونو نمی­‌بردن بین دستگاه و هم­زمان پدالو فشار بدن.

یک لحظه تصویر خواب­‌آلود هر روزه‌­ی خود مهندس به ذهنم آمد. تقریبا هر روز به خاطر مشکلات خانوادگی­‌ش با حجم زیادی از خستگی و خواب‌آلودگی سر کار حاضر می‌­شد. به این فکر کردم که اگر مهندس، کارگر بخش پرس‌کاری بود، خیلی پیش از این­‌ها به سرنوشت همان کارگر دچار می­‌شد.

هم‌زمان که به این‌­ها فکر می‌­کنم از این نوع صحبت کردن مهندس در مورد کارگران سخت عصبانی می­‌شوم. سریعا سعی می­کنم جوابش را بدهم:

– آدم که ربات نیست مهندس. ممکنه یه لحظه حواسش پرت بشه. یه لحظه از خستگی چرتش بگیره. ممکنه ریتم دستگاه از دستش در بره. برای همه‌­ی آدما پیش میاد حواس پرتی. برای من و شمام ممکنه پیش بیاد. خب وقتی ما می‌­دونیم آدما دستگاه و ربات نیستن که طبق یه برنامه کار کنن بهتر نیست ایمنی دستگاه­‌ها رو بالا ببریم. مثلا چرا نباید این پرس­‌های قدیمی که با پا کار می‌­کنند رو جمع کنن؟ به جاش از این پرس­‌های جدید بیارن که دو تا دکمه داره که هم‌زمان باید با دو تا دست فشارشون بدی که کار کنن. اینجوری دستگاه موقعی عمل می­کنه که دستات رو از بین صفحه­‌های پرس بر داشته باشی و گذاشته باشی روی دکمه‌­ها.

مهندس که متوجه واکنش من به حرف­‌هایش شده است، سعی می­کند ترمزم را بکشد و مانع حرف­‌هایم شود.

– آره آره. اونام خوبن. از اینام چندتا داریم.

یکباره حرف­‌هایی می­‌زند که با حرف­‌های چند دقیقه پیشش کاملا متفاوت است:

– می­‌دونی چیه؟ ببین با مردم چه کار کردن تو این مملکت که ملت به نون شب‌شون محتاجن. کارگر بیچاره تا وقتی فکرش پیش نون شب‌ش باشه همین وضعه. میاد سر کار ولی فکرش پیش اینه که چه طوری خودش رو به هزینه‌­های زندگیش برسونه.

حرف­‌هایی را تکرار می‌­کند که روزهای پیش هم به نحوی دیگر و در مورد مسائل دیگر می­‌زد. همیشه سعی می‌­کند به من بفهماند که همه‌­ی مشکلات از گور حکومت و دولت فاسد برمی‌­آید و سرنگونی­‌شان بدون شک جهنم را به بهشت تبدیل می‌­کند. حرف­‌های متناقضش دود از کله‌­ی آدم بلند می‌­کند. انگار نه انگار که دو دقیقه پیش گفته بود که این حوادث در تمام دنیا اتفاق می‌­افتد. چه طور شد که یک هویی فقط خلاصه شد به ایران؟ هم‌زمان یاد آماری می­افتم که چند روز پیش هنگامی که در اینترنت سرچ می­کردم به آن رسیده بودم: مطابق با آمار منتشره از سوی سازمان بین­‌المللی کار، سالانه ۲ میلیون و ۷۸۰ هزار کارگر به علت حوادث شغلی و بیماری­‌های شغلی جان خود را از دست می­‌دهند.[1] در همین فکرها بودم که مهندس ادامه می‌­دهد:

– ولی باز با این حال ببین صاحب کارخونه چه قدر آدم خوبیه. هرچند که کارگر حواسش نبوده و اون بلا رو خودش سر خودش آورده، ولی بهش گفته که اشکال نداره بیا سرکار. نذاشت نونش آجر شه. خیلی آدم خوبیه این کارفرما. مثل پدر می­‌مونه برای کارگرا. همون قدر ناراحته که انگار دست پسر خودش رفته زیر پرس. قراره همون کارگر رو توی بخش نگهبانی جذب کنه.

نیش­خندی می­زنم و می­‌گویم:

– کدوم پدری حاضره بچه‌­ش رو بذاره پای دستگاهی کار کنه که می­‌دونه ممکنه دستشو قطع کنه؟

حرفم را نشنیده می‌­گیرد و سوالی از من می‌­پرسد:

– یه نگهبان داریم یه کم سنش بالاست و سیبیل داره. میدونی کدومو می­‌گم؟

– آره اونی که خیلی خوش برخورده؟

– آره آفرین. اونم کارگر بخش پرس بوده. همین بلا سر اونم اومد. ولی خب می­بینی صاحب کارخونه نذاشت خونه‌نشین شه. آوردش بخش نگهبانی.

– اونم؟ ولی من که ندیدم انگشت نداشته باشه.

– آره انگشتاش هستن ولی از شدت خوردشدگی انگار فقط به زور کنار هم جفت و جور شدن. با یکی از دستاش کار خاصی نمیتونه بکنه. مخصوصا اوایل که این اتفاق براش افتاد.

به فکر فرو می­‌روم. یادم می­‌آید که انگشتان دست نگهبانی که از او صحبت می‌­کند را دیده‌­ام. اگر اشتباه نکرده باشم، ناخن یکی از دست­‌هایش سیاه شده بود و همان انگشتش شکل باریک و متفاوتی داشت. مهندس راست می­‌گفت. مهندس رشته‌­ی افکارم را به هم می‌­زند. می­‌خواهد از یک اتفاق دیگر سخن بگوید:

– آقای فلانی رو می‌­شناسی؟ گاهی میاد پیش من؟

– آره دیدمش.

– اون هم یه بار تو حیاط بوده که خواسته در آهنی خیلی بزرگ کارخونه رو وا کنه که کامیون بیاد داخل. در رو که باز می‌­کنه تا آخر، دستش می‌مونه بین در و استُپ‌های در. در هم که چندین تُن وزنش بوده. همون لحظه سه تا بند انگشتش رو قطع می­کنه. یکی نیست بگه آخه ….

ناسزایی می­گذارد ته جمله­‌اش. برآشفته حرفش را قطع می­‌کنم:

– خب اون بیچاره چه می­‌دونسته. اومده خوبی کنه. وقتی میدونن در انقدر خطرناکه چرا یه حفاظ برای استُپ‌­هاش نذاشتن که اینجوری نشه؟

مهندس محافظه‌­کار یک لحظه به خودش آمده و انگار یادش می‌­افتد که نباید از این اتفاقات صحبت می‌­کرد. هر طور باشد کارفرما را پدر خود می‌­دانست. و الان حرف­‌هایی می­زند که ممکن است به نفع پدرش نباشد. به من پرخاش کرده و بحث را تمام می‌­کند. با قلبی مملو از خشم به فکر فرو می‌­روم. فکر همه‌­ی این دست­‌های بی‌­انگشت از سرم بیرون نمی‌­رود.

  • صحنه‌ی سوم، باز هم یکی دیگر

مردی حدودا 35 ساله وارد اتاق می‌­شود. قبلا هم دیده بودمش. چندبار، ولی گذرا. تنها من در اتاقم. بعد از احوال‌پرسی دستش را به سمت اتاق مدیریت دراز می‌­کند و می‌­پرسد:

– آقای مدیر نیستش؟ نمی‌دونی کی میاد؟

چشمم به سمت دستش می‌­رود. بعد از شنیدن آن همه اتفاق به شکل غیر‌ارادی توجه­‌م به دست­‌های آدم­‌ها است. تصویر باز هم برای چندمین بار تکرار می‌­شود. از یک دست آن مرد تنها کف دستی مانده که انگشتی روی آن نیست و حتی دوقرانی هم در آن جا نمی‌شود. باز هم قربانی فجایع کار. یک لحظه یادم می‌­آید که شنیده بودم این فرد کارگر بخش پرس‌کاری است که پس از قطع انگشتانش در یکی از بخش‌­های اداری مشغول کار است. سناریو باز هم تکرار شده. چهره‌­م ناخواسته رنگ غم می­‌گیرد و تلاش می­‌کنم ناراحتی­‌م را نشان ندهم. پاسخ می‌­دهم:

– نه فک کنم تو اتاقش نیست. نمی‌دونم کی میاد. به من که چیزی نگفته.

تشکر می­کند و می‌­رود. بعدها که پیگیر می­‌شوم روایتی عیناً مشابه با سایر فجایع برایم تعریف می­کنند. این هم یکی دیگر.

  • صحنه‌ی چهارم،خاطرات دیگر مهندسان

یادم نمی‌­آید که بحث از کجا شروع شد که به بازگویی یک فاجعه از یکی از کارخانه­‌های بسیار معروف ایران که از قضا یکی از مهندسان قبلا در آنجا کار می‌­کرد رسید.

– مهندس اول:  سال 93 بود فک کنم. دقیق یادم نیست. یه روز من سر کار نرفته بودم. شب زنگ زدن گفتن که فردا مراسم خاکسپاری یکی از کارگراست. یه‌هو شوکه شدم. آخه کارگر بیچاره 25 سالش بود. پرسیدم اون که جوون و سرحال بود. چی شد یه هویی آخه؟ گفتن این بخت برگشته که کارگر اپراتور یکی از دستگاه‌­های برش و صاف کردن ورق­‌های خیلی بزرگ بوده، کشیده شده توی دستگاه و …..

حرفش را با ناراحتی نیمه­‌کاره می‌­گذارد. این فرد با مهندس قبلی خیلی فرق دارد. مهندس با شرافتی است. ناراحتی از چهره­‌اش پیدا است. به این فکر می­‌کنم که چه اتفاق وحشتناکی افتاده است که حتی بیان آن پس از سال­ها سخت و شنیدنش زجر‌آور است. آن کارگر بیچاره چه مصیبتی کشیده. فقط چند دقیقه لازم بوده که تمام تنش در این دستگاه به هیچ تبدیل شود.

– مهندس دوم: اون دستگاه که خیلی دستگاه خطرناکیه. دورشو حفاظ می­کشن، سنسور میزارن. چه طوری این اتفاق افتاده؟

– مهندس اول: آره همه اینا رو داشته. ولی می‌گن کارگره همه اینا رو دستی خاموش کرده و رفته داخل. نمی‌دونم چه کار می­‌خواسته بکنه که رفته دستشو برده سمت ورودی دستگاه. یه هو دستگاه دستشو می‌کشه و خودشو کلا می­‌کشه داخل.

مهندس دیگر که سال­‌ها خارج از ایران و در یکی از پیشرفته‌­ترین کشورهای دنیا کار کرده هم خاطره‌­ای را تعریف می‌­کند از کارگری که هنگام برش قطعه­‌ای فلزی، دستش را از بازو به پایین از دست می‌­دهد.

گویا به راستی این چنین فجایعی نه در این کارخانه بلکه در تمام کارگاه‌­ها و کارخانه‌­ها و در تمام دنیا آن هم به شکل مکرر اتفاق می‌­افتد و  به امری عادی تبدیل شده است. با اینکه می‌­پذیرم این حوادث به امری روتین بدل شده اما هیچ جوره در کَتم نمی‌­رود که امری طبیعی و غیرقابل کنترل باشد. باز هم به ذهنم می‌­آید که یک جای کار می‌­لنگد. از خشم لبریزم. مثل روز برایم روشن است کارگر اخیری که از مرگ آن سخن گفتند می‌­خواسته ایرادی را رفع کند و مجبور شده برای اینکه خط تولید متوقف نشود خطر را به جان بخرد. از سمت دیگر همان قدر هم مطمئن‌­ام که صاحب کارخانه و مدیرانش ککشان هم از این اتفاق نگزیده. بی شک بعد از مرگ کارگر و در غیاب او، هر بی‌­عقلی و ندانم‌­کاری‌ای را به او چسبانده‌­اند و خود را مبری کرده­‌اند از هر آن چه که بوده.

  • آدم­کٌشی در قامت پدری دلسوز

همان طور که دیدیم کارگران از جمله کارگرانی که از آن­ها در این تجارب یاد کردیم یعنی کارگران واحدهای صنعتی حوادث بسیاری را پشت سر گذاشته‌­اند و با آن روبه‌­رواند. خاطرات قطع شدن انگشتان دست به وفور در خاطر کارگران شریف و زحمتکش کارخانه‌­ای همچون کارخانه‌­ی ما که یک کارخانه‌­ی تولید قطعات فلزی است وجود دارد. دست­های بی‌­انگشت در این کارخانه کم نیستند. همین اوضاع در جای جای سیستم سرمایه‌­داری و در هر نقطه­‌ای که سرمایه‌­دار در حال بهره­‌کشی از کارگر است جریان دارد. ویژگی خاص جامعه­‌ی سرمایه‌­داری است که برای  رسیدن به سود، مرزهای انسانیت را بشکند و در ازای جان کارگران مزدی ناچیز کف دستشان بگذارند.

در کارخانه‌­ای که از آن صحبت کردیم اکثر کارگرانی که در اثر فقدان ایمنی دستگاه­ها، انگشتانشان طعمه‌­ی دستگاه­‌های پرس شده­‌اند در بخش­‌های دیگر کارخانه همچون نگهبانی، مسئولیت خرید و کارهای اداری به کار گرفته می‌­شوند. این عمل بدون شک توسط سرمایه­‌داران مختلف در محل‌­های کار دیگر نیز اجرا شده است و صرفاً خلاقیت این کارفرما نبوده است. دیدیم که این اقدام کارفرمایان از جانب اکثر کارگران به عنوان نشانه‌ی انسانیت آن­ها شمرده می‌­شود ولی پرواضح است که از این طریق کارفرما از فواید دیگری منتفع می‌­شود. ابتدا بگذارید مروری کنیم بر آن­چه بر سر کارگر می‌­آید.

کارگری که نیروی کار خویش را به بهایی بسیار ناچیز به کارفرما می‌­فروشد، به کاری گمارده می­‌شود که گویی جانش را کف دستش گرفته. مجبور است نیروی کار امروزش را حراج کند تا نان فردایش را بخرد. در جامعه‌­ی سرمایه­‌دارای که هیچ ضمانت شغلی­‌ای برای کارگران وجود ندارد، کارگر مذکور ما مجبور است تن به تمام خواسته‌­های کارفرما بدهد. از ترس بیکاری و دربه‌­در شدن از این کارخانه به یکی دیگر، مجبور به کار با دستگاه­‌هایی با ایمنی حداقلی می­‌شود. به راستی که در معامله‌­ای بس نابرابر قرار گرفته است؛ جان در مقابل خُرده نان والبته که انتخابی در کار نیست.

از طرفی فشار کار سنگین، اجبار وی برای بالا بردن سرعت کار و رساندن آمار تولید به دلخواه کارفرما، هم­چنین ساعات کار بالا در طی روز و هفته، خستگی و اضطرابی را بر جان کارگر می‌­نشاند که نتیجه‌اش می‌شود از دست رفتن تمرکز و حواس کارگر بر کارش. از سویی دیگر وضعیت معیشتی بسیار سخت کارگر در جامعه‌­ی سرمایه­‌داری و چالش هر روزه‌­ی وی برای تامین نیازهای خود و خانواده‌­ش به شکل مضاعفی مزید بر حواس­‌پرتی و بالا رفتن احتمال بروز حادثه می‌­شود.

در نهایت مجموعه‌­ی این­‌ها موجب بروز فاجعه‌­ای برای کارگر می‌­شود. اما بعد از این چه بر سر کارگر می‌­آید؟ کارگر قطع عضو شده بدون شک در جهان چندش‌­آور سرمایه، از جامعه طرد شده و امکان کار کردن از وی سلب می­‌شود. بقای زندگی او و خانواده‌­ش به خطر می­‌افتد.

کارگر مستاصل، نگران از وضعیت نامعلومی که در دل آن پرتاب شده است، از سرمایه‌­دار شکایت نمی‌­کند به امید این­که مورد غضب کارفرما قرار نگیرد و شاید به کاری دیگر در همان کارخانه گمارده شود. کارفرما و جیره خواران دست به سینه‌­­ی اطرافش نیز فضایی را علیه کارگر به وجود می‌­آورند و سعی بر مقصر نشان دادن کارگر می­‌کنند. حواس پرتی کارگر را عامل این فاجعه (که البته در بیان آنان حادثه‌­ی طبیعی محیط کار نام می­‌گیرد) جلوه می‌­دهند. حواس پرتی را صفتی در کارگر قربانی نشان می‌­دهند که از بی‌عرضگی و دست و پا چلفتی بودن وی ناشی می‌­شود و نه از عواملی که خود سرمایه‌­دار و جامعه‌­­اش مسبب آنند. بعد از شماتت فراوان کارگر، کارفرما، این گرگِ در لباس میش، وارد صحنه می‌­شود. این جانیِ بالفعل خود را پدری دلسوز جلوه داده و در بوق و کرنا می‌­کند که به خاطر دل مهربانش، عذر کارگر را نمی‌­خواهد. کارگر را در بخش دیگر به کار می‌­گیرد. بنابراین کارفرمای دلسوز ما !! آگاهانه یا ناآگاهانه با یک تیر چند نشان زده است:

1. از شکایت کارگر و به دنبال آن پرداخت دیه و جواب پس دادن به بیمه یا اداره‌­ی کار (البته اگر که جواب دادنی در کار باشد) جلوگیری کرده است.

2. محبوبیت خود را در میان کارگران افزایش داده است.

 3. با مقصر نشان دادن کارگر، بدون خرج هیچ هزینه‌­ای، کارگران دیگر را به بهتر و هشیارتر کارکردن ترغیب نموده.

4. کارگر را در شغلی دیگر در کارخانه مورد استثمار قرار می‌­دهد.

همه­‌چیز وارونه جلوه می‌­کند. کارفرمای بی­‌شرف و انگل صفت از قضا آدم خوب ماجرا معرفی می‌­شود. کارگر شریف که تولید کارخانه به مدد نیروی کار اوست تمام زندگی خویش را باخته و از طرفی هم به عنوان مقصری دست و پا چلفتی معرفی می‌­گردد. فجایع کار به حوادث طبیعی و ناگزیر تقلیل می‌­یابد. همه‌­ی این­ سناریو در گوشه گوشه­‌ی نظام سرمایه­‌داری چیده می‌­شود تا چرخه­‌ی ایجاد سود با سرعت بالا به کار خود ادامه می‌­دهد.

البته بی‌­شرفی و رفتار غیرانسانی این پدر مسئولیت‌­پذیر و دیگر سرمایه‌­داران در همین‌­جا متوقف نمی‌­شود. کارگرانی که آسیب‌­دیدگی شدیدتری دارند دیگر شامل این دلسوزی‌­های بزرگ­‌منشانه نمی‌­شوند. تن نیمه­‌جانشان تحویل خانواده­‌هاشان می‌­شود تا از این پس با حقوق ناچیز ازکار­افتادگی روزگار سیاه را سپری ­کنند. هیچ چیز از این خشم‌­آورتر نیست که کارگر بیچاره بایستی با گذر از هفت‌­خان رستم ثابت کند که کارفرما در تأمین ایمنی محیط کار قصور کرده تا بتواند مبلغی را به عنوان دیه از کارفرما دریافت کند. البته این امر مشروط است که بتواند از طریق بندهای ناکافی و ناقص قانونی در مقابل زُبده‌­ترین و تهوع­‌آورترین وکلای کارفرما در دادگاهی نابرابر پیروز شود. در بهترین شرایط ممکن برای کارگر، دیه به او تعلق می‌­گیرد. داستان برای کارفرما تمام شده است. کارگر سالمی را به چرخه‌­ی کار اضافه می‌کند. می­‌دانیم آینده‌­ی خوبی در انتظار کارگر تازه نفس نیست. کارگر اکنون معلول شده هم، رشته‌­ی بدبختی‌­هایش ادامه دارد. تنها و رها شده. به راستی بوی گند تعفن سرمایه‌­دارن خفه­ کننده است.

  • نگاهی به آمار

اجازه دهید نگاهی به آمار حوادث کار در ایران و جهان بیاندازیم تا ببینیم چه تعداد از کارگران در ایران و جهان با این مشقات روبه‌­روی‌­اند. هرچند آمار منتشره توسط دولت­‌های سرمایه‌­داری، نهادها و رسانه­‌هایشان به خصوص در مورد این چنین مسئله‌­ای، ضد و نقیض، غیر واقعی و ناکامل هستند اما با تمام این­‌ها بخشی از واقعیت­ را پوشش می‌­دهند. ذکر آن­ها می­تواند تصویری از فجایع کاری، هر چند در مقیاس کوچک­‌تر از واقعیت در ذهن ما ایجاد کند.

طبق گفته­‌ی معاون وزیر کار: «سالانه 13 هزار حادثه‌­ی ناشی از کار در ایران اتفاق می‌­افتد که 700 تا 800 مورد آن به فوت ختم می‌شود»[2].در این میان بیشترین آمار مربوط به کارگران ساختمانی و دومی مربوط به کارگران صنعتی است. از طرفی « مطابق با آمار منتشره از سوی سازمان بین‌المللی کار، سالانه ۲ میلیون و ۷۸۰ هزار کارگر به علت حوادث شغلی و بیماری­‌های شغلی جان خود را از دست می­‌دهند»[3]. این آمار نشان می‌­دهد که مرگ بر اثر حوادث کار جزو مهم‌ترین عوامل مرگ در جهان است. لازم به ذکر است که این تعداد تنها آمار مرگ ناشی از حوادث کاری‌­اند و مرگ و میر ناشی از اثرات محیط­ کار زیان‌­آور بر سلامت کارگران در این آمار نیست. عموماً مرگ بر اثر سرطان، حمله‌­ی قلبی، سکته و … نخستین رتبه‌­ها را در عوامل مرگ دارند. هرچند که می‌­دانیم تمام این­‌ها ناشی از کار­های سخت نیست اما هر فردی که تجربه‌­ی حتی یک روز کار کارگری در محیط­‌های ناسالم را داشته باشد به خوبی می‌­داند رابطه‌­ی بسیار مستقیمی بین این نوع کار با انواع سرطان، سکته و … وجود دارد. سرطان پوست، سرطان ریه، سرطان خون و سرطان مثانه از جمله مهم‌ترین سرطان­‌هایی هستند که ممکن است کارگران در محیط کار با آن روبه‌­رو شوند[4]. پس می‌­توان گفت مجموع مرگ­‌هایی که از کار­های سخت ریشه­ گرفته‌­اند بسیار بسیار بیشتر از آن چیزی است که به شکل رسمی اعلام می‌­شود.

***

روشن است که ایجاد زیرساخت­‌ها و تأسیسات ایمن محیط ­کار، تأمین پیشرفته‌­ترین و به‌­روزترین ابزارآلات تولیدی و هم­چنین تهیه‌­ی وسایل ایمنی برای کارگران از ملزومات انجام هر کاری می­‌باشد. آموزش نحوه‌­ی استفاده از ماشین و ابزارآلات و وسایل ایمنی نیز جزو ضروریات است. وجود این ملزومات اهمیت خود را به شکل ویژه­‌ای در کارهای زیان­‌آور به رخ می‌­کشد. اما همه‌­مان می‌دانیم که در کمتر کارخانه­ یا محیط کاری این ضروریات برای ایمنی کارگران فراهم ­شده است.

برخی از این خواسته­‌ها در قانون کار به رسمیت شمرده­ شده‌­اند. ما کارگران در هر کارگاه و کارخانه و مجموعه‌­ای می‌­توانیم از بندها و مواد قانونی‌­ای که در قانون کار آمده است استفاده کنیم و همه با هم، رسیدن به خواسته‌­های فوق را دنبال کنیم. از طرفی این قوانین ناقص و ناکافی­‌اند. بنابراین می­‌توانیم و باید که بتوانیم پا را فراتر بگذاریم و محدودیت­‌های این قوانین را بشکنیم. بدون شک تنها خود ما کارگرانیم که می‌­توانیم محیط کار ایمنی را برای خود بسازیم و به فکر جان همدیگر باشیم، نه آن جلادانی که فقط به فکر سود هر چه بیشتر خود هستند، سودی که به خون کارگران آغشته است.


[1] سایت عصر ایران، مرگ سالانه 2.78 میلیون کارگر در جهان به علت حوادث شغلی، 09 اردیبهشت 1398

[2] سایت ایلنا، 13 هزار حادثه ناشی از کار سالانه در کشور رخ می­دهد/ 700 تا 800 حادثه منجر به فوت می­شوند، 25 آبان 1400

[3] سایت عصر ایران، مرگ سالانه 2.78 میلیون کارگر در جهان به علت حوادث شغلی، 9 اردیبهشت 1398

[4] https://rey.tums.ac.ir؛ متنی با عنوان پیشگیری از سرطان، ایمنی در محیط کار

مطالب مرتبط

فاجعه‌ای از این‌دست، با عیان کردن تمام پلشتی‌های نظم آدم‌خوارِ حاکم، چه آتشی که در دل خود دارد!
اگر طناب قوی‌‌تر بود ...
درباره‌ی فاجعه‌ی تلخ مرگ شش کارگر در معدن طزره