دستهای بیانگشت (دربارهی حوادث کار)
بعد از شنیدن آن همه اتفاق به شکل غیرارادی توجهم به دستهای آدمها است …
شاید بهترین مقدمه برای شروع متنی که پیش روی شماست، روایت چند صحنه از تجربهای است که در محیط کار داشتم.
- صحنهی نخست، اولین مشاهده
چشمانم همهجا میچرخد. هر فردی که در کارخانه و از مقابلم رد میشود میتواند تا دقایق زیادی کنجکاویم را برانگیزد. اما تنها تصویر برخیشان در ذهنم مانده است. میان این همه، یک تصویر هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشود؛ تصویر مردی میانسال با یک پوشه زیر بغل که به اتاق یکی از مدیران رفت و آمد میکرد. فردی بسیار سر به زیر و محترم که مدیر در برابرش میایستاد و با گرمی با او سخن میگفت. ظاهر و پوشش ساده و رفتار خاضعانهی این مردِ پوشه به بغل، هیچ شباهتی به دیگر کسانی نداشت که مدیر در مقابلشان تا زانو خم میشد. آن مرد که بود؟
یک روز که این مرد از کنارم رد شد به پوشهاش خیره شدم. در ذهنم آمد که چرا پوشه را با این سختی زیر بغلش گذاشته و جابهجا میکند؟ توجهام به دستانش جلب شد. چه میدیدم؟ دستهایی بیانگشت و کفدستی تاب برداشته. آن تصویر و سوالات بیشمار تا فردای آن روز خورهی ذهنم شده بود. صبح فردا که در سرویس کارخانه نشسته بودم رو به یکی از کارگران کردم و یکی یکی سوالات از دهانم جوشید. پاسخ چنین بود:
– اون بنده خدا همین چهار ماه پیش اومد تو بخش ما. کارگر بخش پِرِسکاری بود. بیست روزی بود که مشغول کار شده بود. بیچاره حواسش سر کار پرت میشه. همون لحظه که دستشو برده زیر پرس قطعه رو دربیاره، همون لحظه پاشو گذاشته روی پدال پرس و پرس کوبیده بود روی جفت دستاش.
با چشمانی گرد شده از شنیدن چنین فاجعهای پرسیدم:
– حواسش پرت چی شده بود آخه؟
– بیچاره اون روز حسابی ذهنش مشغول بود. درگیر بدبختیهای زندگی. مشکلات کرایهی خونه و …
با حرارت ادامه میدهد:
– چند سال پیش تو همین کارخونه در عرض یک ماه دست سه نفر موند بین دستگاه پرس. من خودم سومین نفر بودم. اون یکیا انگشتاشون قطع شد ولی من شانس آوردم. پرس نشست رو دستم، استخوناشو خُرد کرد، ولی تا آخر عمل نکرد. پرس که بالا رفت خون از دستام فوران کرد. وقتی بقیه بچهها دستکشمو در آوردن استخونای شکستهی دستام که از گوشت و پوست بیرون زده بود رو دیدم. واقعا شانس آوردم. دکترم خیلی دکتر خوبی بود. هر جوری بود این دستو برای من جمع کرد …
همان لحظه میپرسم:
– یعنی شما سه نفر هم حواستون پرت شده بود؟
گارد میگیرد و با لحن جدیتری پاسخ میدهد:
– نخیر. اون دستگاه پرس مشکل داشت، اونام میگفتن با همون مشکلش باید باهاش کار کنیم. آخرش از بیرون کارخونه، دقیقا یادم نیست کیا بودن، اومدن بهشون گیر دادن که چه خبره سه تا گزارش حادثهی کار تو یک ماه از این کارخونه اومده؟ همین شد که اون پرس رو جمع کردن وگر نه قرار بود همینجوری پیش بره.
با حالتی که انگار حادثه جلوی چشمانش میآید زیر لب زمزمه میکند:
– واقعا خدا بهم رحم کرد.
وقتی این جمله را گفت، دستهای بیانگشت این کارگر را تصور کردم. واقعا اگر شانس نیاورده بود روزگارش سیاه شده بود. همیشه برایم تعریف میکرد که برای این که از پس مخارج زندگی خود و خانوادهش بربیاید دو شیفت و در دو جای مختلف مشغول کار است. ساعت شش و نیم صبح از خواب بیدار میشد و 11 شب به خانه میرفت. حتی گاهی مشغول به کار مسافرکشی با تاکسی اینترنتی(اسنپ) هم بود. تقریبا هم هیچ روز تعطیلی نداشت. با این حجم از تلاش مثل اکثر کارگران دیگر، مثل خود من، باز هم در مخارج زندگیاش گیر افتاده بود. خوب میدانستم که بدون انگشت همین آبباریکهها هم باد هوا میشد. همین شد که پرسیدم:
– خب هزینههای درمان شما رو کی داد؟
– بیمه داد.
– دیه چی؟ گرفتین؟
– نه. من نرفتم از صاحب کارخونه شکایت کنم. باید شکایت میکردم تا دیه میدادن. منم گفتم حالا که دارم اینجا کار میکنم بهتره شکایت نکنم. صاحب کارخونه هم بعد یه مدت یه چک داده بود که بهم بدن بابت تشکر برای اینکه ازشون شکایت نکردم.
– مبلغش چه قدر بود؟ اندازهی دیه بود؟
– نه بابا. اگه میخواستم شکایت کنم چند برابر اون چک میتونستم دیه بگیرم.
فکرم مشغول آخرین حرف کارگر شد. حالا میفهمم که چرا مدیر که همیشه با غروری خاص نسبت به کارگران رفتار میکرد، به گرمی با کارگر بیانگشت صحبت میکرد.
- صحنهی دوم، گفتوگو با مهندس
– مهندس مگه این دستگاههای پرس سنسور یا چیزهای دیگه برای اینکه اینجور حوادث پیش نیاد ندارن؟
– دارن. ولی خب این پرسها یه تعدادیشون قدیمیان. سنسور هم که همیشه درست عمل نمیکنه. یه تعدادی هم ندارن.
و ادامه میدهد:
– من خودم یه بار یه سیستم طراحی کردم برای دستگاههای پرس، که دیگه لازم نبود کارگر دستشو ببره بین پرس تا قطعهها رو جا بذاره یا جدا کنه. همه چی بیرون از دستگاه چیده می شد بعدش با یه صفحه قطعهها رو میذاشتی داخل. دیگه دستت زیر پرس نبود. اون صفحه اتوماتیک قطعهها رو میذاشت و برمیداشت. ولی خب چند هفته بیشتر استفاده نشد. همشو جمع کردن.
– چرا مهندس؟
– این کار آمار تولید رو پایین آورده بود. یعنی بهرهوری رو کم کرده بود. راستش زمان بیشتری میبرد که بیرون از دستگاه قطعات رو بچینن بعد بذارن داخل پرس. تقریبا هر بار چند ثانیه بیشتر.
محافظهکارانه اضافه میکند:
– البته این جور حوادث طبیعیه. همهجا اتفاق میافته. چه تو این کارخونه چه کارخونههای دیگه. چه ایران چه کشورهای دیگه.
توی دلم میگویم «خب حتما یه چیزی تو همه جا داره میلنگه»
باز هم ادامه میدهد اما اینبار با خباثتی غیرقابل تحمل:
– کسی که پای دستگاه میشینه باید حواسش جمع باشه، نمیشه که بیای سر کارو خوابت بیاد، یا مشکلات زندگیتو بیاری سر کار. گیج بازی درآوردنِ دیگه.
بر کلمهی گیج تاکید ویژهای میکند و ادامه میدهد:
– گیجن. اگه گیج نبودن دستشونو نمیبردن بین دستگاه و همزمان پدالو فشار بدن.
یک لحظه تصویر خوابآلود هر روزهی خود مهندس به ذهنم آمد. تقریبا هر روز به خاطر مشکلات خانوادگیش با حجم زیادی از خستگی و خوابآلودگی سر کار حاضر میشد. به این فکر کردم که اگر مهندس، کارگر بخش پرسکاری بود، خیلی پیش از اینها به سرنوشت همان کارگر دچار میشد.
همزمان که به اینها فکر میکنم از این نوع صحبت کردن مهندس در مورد کارگران سخت عصبانی میشوم. سریعا سعی میکنم جوابش را بدهم:
– آدم که ربات نیست مهندس. ممکنه یه لحظه حواسش پرت بشه. یه لحظه از خستگی چرتش بگیره. ممکنه ریتم دستگاه از دستش در بره. برای همهی آدما پیش میاد حواس پرتی. برای من و شمام ممکنه پیش بیاد. خب وقتی ما میدونیم آدما دستگاه و ربات نیستن که طبق یه برنامه کار کنن بهتر نیست ایمنی دستگاهها رو بالا ببریم. مثلا چرا نباید این پرسهای قدیمی که با پا کار میکنند رو جمع کنن؟ به جاش از این پرسهای جدید بیارن که دو تا دکمه داره که همزمان باید با دو تا دست فشارشون بدی که کار کنن. اینجوری دستگاه موقعی عمل میکنه که دستات رو از بین صفحههای پرس بر داشته باشی و گذاشته باشی روی دکمهها.
مهندس که متوجه واکنش من به حرفهایش شده است، سعی میکند ترمزم را بکشد و مانع حرفهایم شود.
– آره آره. اونام خوبن. از اینام چندتا داریم.
یکباره حرفهایی میزند که با حرفهای چند دقیقه پیشش کاملا متفاوت است:
– میدونی چیه؟ ببین با مردم چه کار کردن تو این مملکت که ملت به نون شبشون محتاجن. کارگر بیچاره تا وقتی فکرش پیش نون شبش باشه همین وضعه. میاد سر کار ولی فکرش پیش اینه که چه طوری خودش رو به هزینههای زندگیش برسونه.
حرفهایی را تکرار میکند که روزهای پیش هم به نحوی دیگر و در مورد مسائل دیگر میزد. همیشه سعی میکند به من بفهماند که همهی مشکلات از گور حکومت و دولت فاسد برمیآید و سرنگونیشان بدون شک جهنم را به بهشت تبدیل میکند. حرفهای متناقضش دود از کلهی آدم بلند میکند. انگار نه انگار که دو دقیقه پیش گفته بود که این حوادث در تمام دنیا اتفاق میافتد. چه طور شد که یک هویی فقط خلاصه شد به ایران؟ همزمان یاد آماری میافتم که چند روز پیش هنگامی که در اینترنت سرچ میکردم به آن رسیده بودم: مطابق با آمار منتشره از سوی سازمان بینالمللی کار، سالانه ۲ میلیون و ۷۸۰ هزار کارگر به علت حوادث شغلی و بیماریهای شغلی جان خود را از دست میدهند.[1] در همین فکرها بودم که مهندس ادامه میدهد:
– ولی باز با این حال ببین صاحب کارخونه چه قدر آدم خوبیه. هرچند که کارگر حواسش نبوده و اون بلا رو خودش سر خودش آورده، ولی بهش گفته که اشکال نداره بیا سرکار. نذاشت نونش آجر شه. خیلی آدم خوبیه این کارفرما. مثل پدر میمونه برای کارگرا. همون قدر ناراحته که انگار دست پسر خودش رفته زیر پرس. قراره همون کارگر رو توی بخش نگهبانی جذب کنه.
نیشخندی میزنم و میگویم:
– کدوم پدری حاضره بچهش رو بذاره پای دستگاهی کار کنه که میدونه ممکنه دستشو قطع کنه؟
حرفم را نشنیده میگیرد و سوالی از من میپرسد:
– یه نگهبان داریم یه کم سنش بالاست و سیبیل داره. میدونی کدومو میگم؟
– آره اونی که خیلی خوش برخورده؟
– آره آفرین. اونم کارگر بخش پرس بوده. همین بلا سر اونم اومد. ولی خب میبینی صاحب کارخونه نذاشت خونهنشین شه. آوردش بخش نگهبانی.
– اونم؟ ولی من که ندیدم انگشت نداشته باشه.
– آره انگشتاش هستن ولی از شدت خوردشدگی انگار فقط به زور کنار هم جفت و جور شدن. با یکی از دستاش کار خاصی نمیتونه بکنه. مخصوصا اوایل که این اتفاق براش افتاد.
به فکر فرو میروم. یادم میآید که انگشتان دست نگهبانی که از او صحبت میکند را دیدهام. اگر اشتباه نکرده باشم، ناخن یکی از دستهایش سیاه شده بود و همان انگشتش شکل باریک و متفاوتی داشت. مهندس راست میگفت. مهندس رشتهی افکارم را به هم میزند. میخواهد از یک اتفاق دیگر سخن بگوید:
– آقای فلانی رو میشناسی؟ گاهی میاد پیش من؟
– آره دیدمش.
– اون هم یه بار تو حیاط بوده که خواسته در آهنی خیلی بزرگ کارخونه رو وا کنه که کامیون بیاد داخل. در رو که باز میکنه تا آخر، دستش میمونه بین در و استُپهای در. در هم که چندین تُن وزنش بوده. همون لحظه سه تا بند انگشتش رو قطع میکنه. یکی نیست بگه آخه ….
ناسزایی میگذارد ته جملهاش. برآشفته حرفش را قطع میکنم:
– خب اون بیچاره چه میدونسته. اومده خوبی کنه. وقتی میدونن در انقدر خطرناکه چرا یه حفاظ برای استُپهاش نذاشتن که اینجوری نشه؟
مهندس محافظهکار یک لحظه به خودش آمده و انگار یادش میافتد که نباید از این اتفاقات صحبت میکرد. هر طور باشد کارفرما را پدر خود میدانست. و الان حرفهایی میزند که ممکن است به نفع پدرش نباشد. به من پرخاش کرده و بحث را تمام میکند. با قلبی مملو از خشم به فکر فرو میروم. فکر همهی این دستهای بیانگشت از سرم بیرون نمیرود.
- صحنهی سوم، باز هم یکی دیگر
مردی حدودا 35 ساله وارد اتاق میشود. قبلا هم دیده بودمش. چندبار، ولی گذرا. تنها من در اتاقم. بعد از احوالپرسی دستش را به سمت اتاق مدیریت دراز میکند و میپرسد:
– آقای مدیر نیستش؟ نمیدونی کی میاد؟
چشمم به سمت دستش میرود. بعد از شنیدن آن همه اتفاق به شکل غیرارادی توجهم به دستهای آدمها است. تصویر باز هم برای چندمین بار تکرار میشود. از یک دست آن مرد تنها کف دستی مانده که انگشتی روی آن نیست و حتی دوقرانی هم در آن جا نمیشود. باز هم قربانی فجایع کار. یک لحظه یادم میآید که شنیده بودم این فرد کارگر بخش پرسکاری است که پس از قطع انگشتانش در یکی از بخشهای اداری مشغول کار است. سناریو باز هم تکرار شده. چهرهم ناخواسته رنگ غم میگیرد و تلاش میکنم ناراحتیم را نشان ندهم. پاسخ میدهم:
– نه فک کنم تو اتاقش نیست. نمیدونم کی میاد. به من که چیزی نگفته.
تشکر میکند و میرود. بعدها که پیگیر میشوم روایتی عیناً مشابه با سایر فجایع برایم تعریف میکنند. این هم یکی دیگر.
- صحنهی چهارم،خاطرات دیگر مهندسان
یادم نمیآید که بحث از کجا شروع شد که به بازگویی یک فاجعه از یکی از کارخانههای بسیار معروف ایران که از قضا یکی از مهندسان قبلا در آنجا کار میکرد رسید.
– مهندس اول: سال 93 بود فک کنم. دقیق یادم نیست. یه روز من سر کار نرفته بودم. شب زنگ زدن گفتن که فردا مراسم خاکسپاری یکی از کارگراست. یههو شوکه شدم. آخه کارگر بیچاره 25 سالش بود. پرسیدم اون که جوون و سرحال بود. چی شد یه هویی آخه؟ گفتن این بخت برگشته که کارگر اپراتور یکی از دستگاههای برش و صاف کردن ورقهای خیلی بزرگ بوده، کشیده شده توی دستگاه و …..
حرفش را با ناراحتی نیمهکاره میگذارد. این فرد با مهندس قبلی خیلی فرق دارد. مهندس با شرافتی است. ناراحتی از چهرهاش پیدا است. به این فکر میکنم که چه اتفاق وحشتناکی افتاده است که حتی بیان آن پس از سالها سخت و شنیدنش زجرآور است. آن کارگر بیچاره چه مصیبتی کشیده. فقط چند دقیقه لازم بوده که تمام تنش در این دستگاه به هیچ تبدیل شود.
– مهندس دوم: اون دستگاه که خیلی دستگاه خطرناکیه. دورشو حفاظ میکشن، سنسور میزارن. چه طوری این اتفاق افتاده؟
– مهندس اول: آره همه اینا رو داشته. ولی میگن کارگره همه اینا رو دستی خاموش کرده و رفته داخل. نمیدونم چه کار میخواسته بکنه که رفته دستشو برده سمت ورودی دستگاه. یه هو دستگاه دستشو میکشه و خودشو کلا میکشه داخل.
مهندس دیگر که سالها خارج از ایران و در یکی از پیشرفتهترین کشورهای دنیا کار کرده هم خاطرهای را تعریف میکند از کارگری که هنگام برش قطعهای فلزی، دستش را از بازو به پایین از دست میدهد.
گویا به راستی این چنین فجایعی نه در این کارخانه بلکه در تمام کارگاهها و کارخانهها و در تمام دنیا آن هم به شکل مکرر اتفاق میافتد و به امری عادی تبدیل شده است. با اینکه میپذیرم این حوادث به امری روتین بدل شده اما هیچ جوره در کَتم نمیرود که امری طبیعی و غیرقابل کنترل باشد. باز هم به ذهنم میآید که یک جای کار میلنگد. از خشم لبریزم. مثل روز برایم روشن است کارگر اخیری که از مرگ آن سخن گفتند میخواسته ایرادی را رفع کند و مجبور شده برای اینکه خط تولید متوقف نشود خطر را به جان بخرد. از سمت دیگر همان قدر هم مطمئنام که صاحب کارخانه و مدیرانش ککشان هم از این اتفاق نگزیده. بی شک بعد از مرگ کارگر و در غیاب او، هر بیعقلی و ندانمکاریای را به او چسباندهاند و خود را مبری کردهاند از هر آن چه که بوده.
- آدمکٌشی در قامت پدری دلسوز
همان طور که دیدیم کارگران از جمله کارگرانی که از آنها در این تجارب یاد کردیم یعنی کارگران واحدهای صنعتی حوادث بسیاری را پشت سر گذاشتهاند و با آن روبهرواند. خاطرات قطع شدن انگشتان دست به وفور در خاطر کارگران شریف و زحمتکش کارخانهای همچون کارخانهی ما که یک کارخانهی تولید قطعات فلزی است وجود دارد. دستهای بیانگشت در این کارخانه کم نیستند. همین اوضاع در جای جای سیستم سرمایهداری و در هر نقطهای که سرمایهدار در حال بهرهکشی از کارگر است جریان دارد. ویژگی خاص جامعهی سرمایهداری است که برای رسیدن به سود، مرزهای انسانیت را بشکند و در ازای جان کارگران مزدی ناچیز کف دستشان بگذارند.
در کارخانهای که از آن صحبت کردیم اکثر کارگرانی که در اثر فقدان ایمنی دستگاهها، انگشتانشان طعمهی دستگاههای پرس شدهاند در بخشهای دیگر کارخانه همچون نگهبانی، مسئولیت خرید و کارهای اداری به کار گرفته میشوند. این عمل بدون شک توسط سرمایهداران مختلف در محلهای کار دیگر نیز اجرا شده است و صرفاً خلاقیت این کارفرما نبوده است. دیدیم که این اقدام کارفرمایان از جانب اکثر کارگران به عنوان نشانهی انسانیت آنها شمرده میشود ولی پرواضح است که از این طریق کارفرما از فواید دیگری منتفع میشود. ابتدا بگذارید مروری کنیم بر آنچه بر سر کارگر میآید.
کارگری که نیروی کار خویش را به بهایی بسیار ناچیز به کارفرما میفروشد، به کاری گمارده میشود که گویی جانش را کف دستش گرفته. مجبور است نیروی کار امروزش را حراج کند تا نان فردایش را بخرد. در جامعهی سرمایهدارای که هیچ ضمانت شغلیای برای کارگران وجود ندارد، کارگر مذکور ما مجبور است تن به تمام خواستههای کارفرما بدهد. از ترس بیکاری و دربهدر شدن از این کارخانه به یکی دیگر، مجبور به کار با دستگاههایی با ایمنی حداقلی میشود. به راستی که در معاملهای بس نابرابر قرار گرفته است؛ جان در مقابل خُرده نان والبته که انتخابی در کار نیست.
از طرفی فشار کار سنگین، اجبار وی برای بالا بردن سرعت کار و رساندن آمار تولید به دلخواه کارفرما، همچنین ساعات کار بالا در طی روز و هفته، خستگی و اضطرابی را بر جان کارگر مینشاند که نتیجهاش میشود از دست رفتن تمرکز و حواس کارگر بر کارش. از سویی دیگر وضعیت معیشتی بسیار سخت کارگر در جامعهی سرمایهداری و چالش هر روزهی وی برای تامین نیازهای خود و خانوادهش به شکل مضاعفی مزید بر حواسپرتی و بالا رفتن احتمال بروز حادثه میشود.
در نهایت مجموعهی اینها موجب بروز فاجعهای برای کارگر میشود. اما بعد از این چه بر سر کارگر میآید؟ کارگر قطع عضو شده بدون شک در جهان چندشآور سرمایه، از جامعه طرد شده و امکان کار کردن از وی سلب میشود. بقای زندگی او و خانوادهش به خطر میافتد.
کارگر مستاصل، نگران از وضعیت نامعلومی که در دل آن پرتاب شده است، از سرمایهدار شکایت نمیکند به امید اینکه مورد غضب کارفرما قرار نگیرد و شاید به کاری دیگر در همان کارخانه گمارده شود. کارفرما و جیره خواران دست به سینهی اطرافش نیز فضایی را علیه کارگر به وجود میآورند و سعی بر مقصر نشان دادن کارگر میکنند. حواس پرتی کارگر را عامل این فاجعه (که البته در بیان آنان حادثهی طبیعی محیط کار نام میگیرد) جلوه میدهند. حواس پرتی را صفتی در کارگر قربانی نشان میدهند که از بیعرضگی و دست و پا چلفتی بودن وی ناشی میشود و نه از عواملی که خود سرمایهدار و جامعهاش مسبب آنند. بعد از شماتت فراوان کارگر، کارفرما، این گرگِ در لباس میش، وارد صحنه میشود. این جانیِ بالفعل خود را پدری دلسوز جلوه داده و در بوق و کرنا میکند که به خاطر دل مهربانش، عذر کارگر را نمیخواهد. کارگر را در بخش دیگر به کار میگیرد. بنابراین کارفرمای دلسوز ما !! آگاهانه یا ناآگاهانه با یک تیر چند نشان زده است:
1. از شکایت کارگر و به دنبال آن پرداخت دیه و جواب پس دادن به بیمه یا ادارهی کار (البته اگر که جواب دادنی در کار باشد) جلوگیری کرده است.
2. محبوبیت خود را در میان کارگران افزایش داده است.
3. با مقصر نشان دادن کارگر، بدون خرج هیچ هزینهای، کارگران دیگر را به بهتر و هشیارتر کارکردن ترغیب نموده.
4. کارگر را در شغلی دیگر در کارخانه مورد استثمار قرار میدهد.
همهچیز وارونه جلوه میکند. کارفرمای بیشرف و انگل صفت از قضا آدم خوب ماجرا معرفی میشود. کارگر شریف که تولید کارخانه به مدد نیروی کار اوست تمام زندگی خویش را باخته و از طرفی هم به عنوان مقصری دست و پا چلفتی معرفی میگردد. فجایع کار به حوادث طبیعی و ناگزیر تقلیل مییابد. همهی این سناریو در گوشه گوشهی نظام سرمایهداری چیده میشود تا چرخهی ایجاد سود با سرعت بالا به کار خود ادامه میدهد.
البته بیشرفی و رفتار غیرانسانی این پدر مسئولیتپذیر و دیگر سرمایهداران در همینجا متوقف نمیشود. کارگرانی که آسیبدیدگی شدیدتری دارند دیگر شامل این دلسوزیهای بزرگمنشانه نمیشوند. تن نیمهجانشان تحویل خانوادههاشان میشود تا از این پس با حقوق ناچیز ازکارافتادگی روزگار سیاه را سپری کنند. هیچ چیز از این خشمآورتر نیست که کارگر بیچاره بایستی با گذر از هفتخان رستم ثابت کند که کارفرما در تأمین ایمنی محیط کار قصور کرده تا بتواند مبلغی را به عنوان دیه از کارفرما دریافت کند. البته این امر مشروط است که بتواند از طریق بندهای ناکافی و ناقص قانونی در مقابل زُبدهترین و تهوعآورترین وکلای کارفرما در دادگاهی نابرابر پیروز شود. در بهترین شرایط ممکن برای کارگر، دیه به او تعلق میگیرد. داستان برای کارفرما تمام شده است. کارگر سالمی را به چرخهی کار اضافه میکند. میدانیم آیندهی خوبی در انتظار کارگر تازه نفس نیست. کارگر اکنون معلول شده هم، رشتهی بدبختیهایش ادامه دارد. تنها و رها شده. به راستی بوی گند تعفن سرمایهدارن خفه کننده است.
- نگاهی به آمار
اجازه دهید نگاهی به آمار حوادث کار در ایران و جهان بیاندازیم تا ببینیم چه تعداد از کارگران در ایران و جهان با این مشقات روبهرویاند. هرچند آمار منتشره توسط دولتهای سرمایهداری، نهادها و رسانههایشان به خصوص در مورد این چنین مسئلهای، ضد و نقیض، غیر واقعی و ناکامل هستند اما با تمام اینها بخشی از واقعیت را پوشش میدهند. ذکر آنها میتواند تصویری از فجایع کاری، هر چند در مقیاس کوچکتر از واقعیت در ذهن ما ایجاد کند.
طبق گفتهی معاون وزیر کار: «سالانه 13 هزار حادثهی ناشی از کار در ایران اتفاق میافتد که 700 تا 800 مورد آن به فوت ختم میشود»[2].در این میان بیشترین آمار مربوط به کارگران ساختمانی و دومی مربوط به کارگران صنعتی است. از طرفی « مطابق با آمار منتشره از سوی سازمان بینالمللی کار، سالانه ۲ میلیون و ۷۸۰ هزار کارگر به علت حوادث شغلی و بیماریهای شغلی جان خود را از دست میدهند»[3]. این آمار نشان میدهد که مرگ بر اثر حوادث کار جزو مهمترین عوامل مرگ در جهان است. لازم به ذکر است که این تعداد تنها آمار مرگ ناشی از حوادث کاریاند و مرگ و میر ناشی از اثرات محیط کار زیانآور بر سلامت کارگران در این آمار نیست. عموماً مرگ بر اثر سرطان، حملهی قلبی، سکته و … نخستین رتبهها را در عوامل مرگ دارند. هرچند که میدانیم تمام اینها ناشی از کارهای سخت نیست اما هر فردی که تجربهی حتی یک روز کار کارگری در محیطهای ناسالم را داشته باشد به خوبی میداند رابطهی بسیار مستقیمی بین این نوع کار با انواع سرطان، سکته و … وجود دارد. سرطان پوست، سرطان ریه، سرطان خون و سرطان مثانه از جمله مهمترین سرطانهایی هستند که ممکن است کارگران در محیط کار با آن روبهرو شوند[4]. پس میتوان گفت مجموع مرگهایی که از کارهای سخت ریشه گرفتهاند بسیار بسیار بیشتر از آن چیزی است که به شکل رسمی اعلام میشود.
***
روشن است که ایجاد زیرساختها و تأسیسات ایمن محیط کار، تأمین پیشرفتهترین و بهروزترین ابزارآلات تولیدی و همچنین تهیهی وسایل ایمنی برای کارگران از ملزومات انجام هر کاری میباشد. آموزش نحوهی استفاده از ماشین و ابزارآلات و وسایل ایمنی نیز جزو ضروریات است. وجود این ملزومات اهمیت خود را به شکل ویژهای در کارهای زیانآور به رخ میکشد. اما همهمان میدانیم که در کمتر کارخانه یا محیط کاری این ضروریات برای ایمنی کارگران فراهم شده است.
برخی از این خواستهها در قانون کار به رسمیت شمرده شدهاند. ما کارگران در هر کارگاه و کارخانه و مجموعهای میتوانیم از بندها و مواد قانونیای که در قانون کار آمده است استفاده کنیم و همه با هم، رسیدن به خواستههای فوق را دنبال کنیم. از طرفی این قوانین ناقص و ناکافیاند. بنابراین میتوانیم و باید که بتوانیم پا را فراتر بگذاریم و محدودیتهای این قوانین را بشکنیم. بدون شک تنها خود ما کارگرانیم که میتوانیم محیط کار ایمنی را برای خود بسازیم و به فکر جان همدیگر باشیم، نه آن جلادانی که فقط به فکر سود هر چه بیشتر خود هستند، سودی که به خون کارگران آغشته است.
[1] سایت عصر ایران، مرگ سالانه 2.78 میلیون کارگر در جهان به علت حوادث شغلی، 09 اردیبهشت 1398
[2] سایت ایلنا، 13 هزار حادثه ناشی از کار سالانه در کشور رخ میدهد/ 700 تا 800 حادثه منجر به فوت میشوند، 25 آبان 1400
[3] سایت عصر ایران، مرگ سالانه 2.78 میلیون کارگر در جهان به علت حوادث شغلی، 9 اردیبهشت 1398
[4] https://rey.tums.ac.ir؛ متنی با عنوان پیشگیری از سرطان، ایمنی در محیط کار
3 دیدگاه دربارهی "دستهای بیانگشت (دربارهی حوادث کار)"
با سلام
حوادث در محیط کار بسیار تکان دهنده است و اکثر کارگران نمونه های زیادی از حوادثی که جان خود یا همکارانشان را تهدید کرده تجربه کرده یا از همکارانشان شنیده اند. تاکید این متن بر لزوم مبارزه متشکل کارگران برای پیشگیری هرچه بیش تر این حوادث نکته بسیار مهمی است. اما به نظر من جذابیت متن بیش تر از هر چیز در بر ملا کردن چهره ی کریه سرمایه داران و مدافعانشان در مقابل کارگران و حوادثی است که جان آن ها را تهدید می کند. آن هم با بیانی بسیار روان، ساده و در عین حال تکان دهنده. واقعاً دستمریزاد.
متن بسیار جذاب و خوبی بود. مساله حوادث در محیط های کار بسیار جدی است و نیازمند تلاش کارگران برای کم کردن آن است.
سلام. ای کاش فایل پی دی اف تمام این متن ها رو موجود بذارید برای دانلود. متشکرم