آیا واقعاً شاه می‌بخشه و شاه‌قلی نمی‌بخشه؟

«شاه نمی‌بخشه که شاه‌قلی بخواد ببخشه»

1

از صبح در محوطه‌ی کارخانه ولوله برپاست. کارگران خدماتی میز و صندلی‌ها را جابه‌جا می‌کنند تا جشن سال‌روز تاسیس کارخانه با حضور معظم صاحب کارخانه و مدیران و کارگران برپا شود. آقای مدیر مالی-اداری با حالت تعظیم‌گونه‌ای دائماً از این سو به آن سو می‌رود تا با نظارت بر روند انجام کارها، جلوی هر گونه کم‌وکسری را برای برگزاری جلسه‌ای آبرومند و درخورِ تشریف‌فرمایی صاحب کارخانه بگیرد. سود هنگفت به‌دست‌آمده از فروش محصولات کارخانه، شور و شعفی را میان برنامه‌ریزان صاحب کارخانه برانگیخت تا با برپایی جشن ضمن اعلام بیعت با صاحب کارخانه اظهار کنند “ما همه اعضای یک خانواده‌ایم”.

به کارگران گفته می‌شود برای شرکت در جشن به محوطه بیایند. بعد از نیم ساعت معطلی، صاحب کارخانه گوشی به دست در حالی که به فردِ پشت خط می‌گوید: «نه فلان جا توی ضرره، بهتره سرمایه‌مون رو ببریم توی بهمان جا»، از دفتر کارش به محوطه می‌آید. چشمان آقای مدیر مالی-اداری برقی زد. او که از صبح ناخودآگاه کجکی راه می‌رفت و مشغول تمرینِ تعظیم بود، خود را برای لحظه‌ی موعود آماده می‌کند.

آقای صاحب کارخانه بادی به غب غب می‌اندازد و به صحنه نزدیک می‌شود. آقای مدیر مالی-اداری در حالی که اندکی به جلو خم شده با چشم غره به کارگران نگاهی می‌اندازد تا پیش پای صاحب کارخانه از صندلی‌هایشان بلند شوند. برخی از کارگران بی‌وقفه از جای خود بلند می‌شوند و بخشی نیز در حالی که بر روی صندلی‌هایشان نشسته‌اند، زیرلب چیزی می‌گویند و پوزخندی می‌زنند.

صاحب کارخانه به مدت یک ساعت از افتخارات و تجارب خود در عرصه‌های گوناگون سرمایه‌گذاری و تولید می‌گوید؛ از اینکه متاسفانه در کشور ما بهای زیادی برای صنعت‌گران و تولیدکننده‌ها قائل نیستند؛ از اینکه با این وجود ما (یعنی صاحب کارخانه، شرکا و مدیرانش) تلاش خود را کردیم که این کارخانه را سرپا نگهداریم و شما کارگران نیز در این موفقیت نقش داشتید؛ و مهم‌تر از همه اینکه “ما یک خانواده‌ایم” و موفقیت کارخانه به سود همه‌ی ماست. صاحب کارخانه به مناسبت این سود، ول‌خرجی کرده، دستی به جیب برده و نفری یک فلش 16 گیگ و دو بلیت استخر به کارگران اهدا می‌کند.

البته صاحب کارخانه نه تنها حرفی از میزان سود کارخانه یا بیشتر بودن سود امسال نسبت به گذشته نمی‌زند بلکه بابت درایت خود و مدیران اُمورش برای مدیریت کارخانه در این اوضاع کشور و سرمایه‌گذاری‌اش در کار تولیدی که نسبت به دیگر سرمایه‌گذاری‌ها سود چندانی ندارد، بر سر کارگران منتی هم می‌گذارد. انگار نه انگار که این کارگران تولیدکننده‌ی محصولاتی‌اند که سودی را نصیب او می‌کنند. از نظر صاحب کارخانه، او نیست که سودش را مدیون کارگران است بلکه این کارگران‌اند که شغل امروز خود را مدیون اهمیت دادن آقای صاحب کارخانه به تولید کشورند.

2

مدیر مالی-‌اداری به همراه صاحب کارخانه جلسه‌ای را با مدیران ارشد کارخانه برای بررسی راه‌های بهینه‌تر کردن تولید و افزایش سود کارخانه تنظیم کرده است. مدیران ارشد در اتاق جلسه منتظر حضور صاحب کارخانه‌اند. مدیر بازرگانی خطاب به مدیر کارگاه از افزایش قیمت‌ها و اوضاع نابه‌سامانی می‌گوید که زندگی را به کامش تلخ کرده است: «آقا این افزایش قیمتا توی زندگی کارگرا که تاثیر به‌خصوصی نمی‌ذاره، اتفاقاً بیشترین تاثیر رو تو زندگی ماها داره. الان من بخوام مثل قبل یه سفر ترکیه برم میدونی چقد خرج برمی‌داره برام! خب کارگرا که ترکیه نمی‌رفتن بخوان این سختیا رو بچشن، این افزایشا ما رو نشونه گرفته». آقای مدیر کارگاه سری به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد و با اندوه از هزینه‌های سفر اخیرش به ترکیه حرف می‌زند؛ مخصوصاً اینکه اخیراً عوارض خروج از کشور نیز افزایش یافته و حسابی از آن شاکی است. در میان همهمه‌‌ی بازگویی تجارب سفرها، تفریحات و هزینه‌هایشان صاحب کارخانه در حالی که مدیر مالی-اداری پشت سرش است، وارد اتاق می‌شود و جلسه حالت رسمی به خود می‌گیرد.

صاحب کارخانه از هزینه‌های زیادی که برای کارخانه کرده است سخن می‌گوید و تاکید می‌کند که برای سرپا نگه‌‌داشتن کار تولیدی در این مملکت سرمایه‌گذار می‌بایست حداقل سود متعارفی نصیبش شود تا دلسرد نشده و سرمایه‌اش را جای دیگری نخواباند. در نتیجه  باید امور کارخانه طوری پیش رود که بهینه‌ترین حالت، کمترین هدررفت و بیشترین سود را پوشش دهد. صاحب کارخانه که به‌تازگی در جلسه‌ای شرکت کرده بود و از شیوه‌های نوین مدیریت در کشورهای پیشرفته آموزه‌هایی را فراگرفته بود، در این مورد سخن‌سرایی کرده و به مدیران حاضر در جلسه می‌گوید: «شما بازوهای من در کارخانه‌اید. مدیریت و نظارت شما بر امور کارخانه باعث پیش بردن کارها می‌شه. مثلاً همین آقای مدیر کارگاه رو اگه نیاورده بودم، چطور می‌تونستم مطمئن بشم که کارگرام از کار می‌زنن یا نه».

پس از یک سخنرانی پر حرارت، صاحب کارخانه از مدیران می‌خواهد برای کاهش هزینه‌ها و افزایش تولید پیشنهادهای خود را ارائه دهند. هر کسی نظری می‌دهد. پیشنهادهای مختلفی ارائه می‌شود؛ از حذف ماست همراه با غذا، افزایش ساعت اضافه کاری اجباری تا حذف پاداش سه ماهه. مدیر کارگاه می‌گوید حذف پاداش باعث شورش کارگران می‌شود. صاحب کارخانه پس از اندکی تامل  در حالی که بر خود می‌بالد، می‌گوید تاکنون در کارخانه‌ی او چنین اتفاقاتی نیافتاده است و با تدبیر آن‌ها پس از این نیز نخواهد افتاد. پس از مشورت با یکدیگر به این نتیجه می رسند که پاداش را حذف کنند و در صورتی که اعتراضات بالا گرفت، به کارگران وعده‌ی پاداش 6 ماهه بدهند؛ البته با مبلغی کمتر.

3

زنگ کارخانه به صدا درمی‌آید و کارگران در گروه‌های مختلف راهی سالن نهارخوری می‌شوند. کارگر تراشکار سینی غذا به دست وارد صف نهار می‌شود. با اطرافیان خوش‌وبشی می‌کند و حال فرزند بیمارِ کارگر آشپزخانه را جویا می‌شود. از جلوی صف صدای غر و لُندِ کارگرانی به گوش می‌رسد که از حذف ماست از وعده‌ی غذایشان ناراضی‌اند. کارگر تراشکار خطاب به کارگر آشپزخانه می‌گوید: «دو سال پیش که دو مدل غذا رو کردن یه مدل. پارسال که نوشابه رو حذف کردن. امسال ماست رو حذف کردن. سال دیگه هم احتمالن می‌خوان یه تیکه نون بدن دستمون که سق بزنیم». کارگر آشپزخانه درحالی که از گفت‌وگوی مدیر مالی-اداری با مسئول خرید آشپزخانه در مورد حذف ماست برای کاهش هزینه‌ها حرف می‌زند، همه‌ی تقصیرها را به گردن مدیر مالی-اداری می‌اندازد. چند کارگر دیگر نیز در همراهی با او خاطرات خود از بخشندگی صاحب کارخانه را مرور می‌کنند؛ اینکه در شب یلدای پارسال از جیب خود یک کیلو انار و نیم کیلو آجیل به کارگران داد؛ اینکه امسال هدیه‌ای در سال‌روز تاسیس کارخانه به کارگران داد؛ اینکه وقتی از بیماریِ بچه‌ی فلانی باخبر شد، دستور داد درخواست مساعده‌اش را قبول کنند. آن‌ها از اینکه مدیر مالی-اداری به صورت خودجوش دست به چنین کارهایی می‌زند و صاحب کارخانه در جریان امور نیست، دلخورند. گمان می‌کنند اگر بتوانند مستقیماً با صاحب کارخانه دیداری داشته باشند و نارضایتی‌شان را از این شرایط و تصمیمات مدیر مالی-اداری به گوشش برسانند، او برای این وضعیت چاره‌ای پیدا کند.

کارگر آشپزخانه پس از شنیدن حرف‌های این چند کارگر، رو به کارگر تراشکار می‌گوید: «اون انقدر داره که این مقدارا براش اهمیتی نداره. مثل اینه که بخوای با سرنگ از یه دریا آب بکشی. این مدیرا برای خوردن خودشونه که می‌خوان صرفه‌جویی کنن». کارگر تراشکار مخالفتی با کارگر آشپزخانه نمی‌کند اما شک دارد که مدیر مالی-اداری “خودجوش” دست به انجام چنین تغییراتی بزند و صاحب کارخانه هم به‌سادگی با شنیدن نارضایتی‌ها “سخاوت” به خرج دهد. کارگر دیگری که تردید کارگر تراشکار نسبت به حرف‌های دیگر کارگران را می‌بیند، دستی بر شانه‌اش می‌زند و می‌گوید: «آقاجان، شاه می‌بخشه شاه قلی نمی‌بخشه».

4

یک ماه از اجرایی کردن اضافه‌کاری اجباری می‌گذشت. به خاطر سیاست‌های افزایش تولید، کارگران در یک ماه گذشته از 7 صبح تا 10 شب مشغول به کار بودند. موعد پرداخت پاداش سه‌ماهه بود اما خبر آمد که پاداشی در کار نیست. کارگران که فشارِ کاری بالا در این یک ماه را به امید وعده‌ی قدیمی پاداش سه‌ماهه تحمل کرده بودند، خونشان به جوش آمده بود. اکثر کارگران که مدیر مالی-اداری را مسبب این وضعیت می‌دانستند، فحشی نثار او می‌کردند. کارگر تراشکار و دو نفر دیگر به نمایندگی از کارگران پیش مدیر مالی-اداری رفتند تا اعتراض خود را به گوشش برسانند.

مدیر مالی-اداری با خوش‌رویی از کارگران استقبال کرد. پس از سخن‌سرایی از اینکه رنج کارگران را می‌شناسد و با مشکلات آن‌ها آشناست، مدتی را هم در این مورد حرف زد که کار تولیدی آن هم در این مملکت چه سختی‌ها و هزینه‌هایی دارد و برای اینکه در کارخانه تخته نشود، سرمایه‌گذار باید سود متعارفی نصیببش شود و چه و چه. یکی از کارگران به او گفت: «شما خیر ما رو نمی‌خوای، توی این چند وقت جز شر ازت ندیدیم. ما می‌خوایم با صاحب کارخونه حرف بزنیم».

بعد از سه روز جلسه‌ای با صاحب کارخانه برگزار می‌شود. نمایندگان کارگران در جلسه شرکت می‌کنند و گلایه‌ی خود را از حذف برخی مزایا، حذف پاداش و فشارِ کاری به صاحب کارخانه می‌گویند. آن‌ها درخواست می‌کنند که پاداش سه‌ماهه پرداخت شود. صاحب کارخانه که سعی می‌کند لبخندی پدرانه بر لب داشته باشد، با دقت به حرف‌های کارگران گوش می‌دهد تا خود را برای سخنرانی پُرسوزوگدازی که شاه‌بیت‌اش وضعیت مملکت است، آماده کند. با وجود اینکه کارخانه در سود است و افزایش تحریم‌ها تاثیری بر سود صاحب کارخانه که نداشت هیچ، بلکه تقاضاها را برای کالایش بالا برده است، شروع به صحبت از اوضاع بد اقتصادی می‌کند. از این می‌گوید که فشار اقتصادی نه تنها کارگران بلکه بیشتر از همه ما صنعت‌گران را تحت تاثیر قرار می‌دهد. از بار مسئولیتی می‌گوید که به خاطر سیر کردن شکم چند صد کارگر و خانواده‌هایشان بر دوش اوست. آقای کارخانه‌دار می‌گوید: «ما “همه اعضای یک خانواده‌ایم” وظیفه‌ی من اینه که کارخونه رو طوری مدیریت کنم که مجبور به اخراج و تعدیل حتی یک نیرو نشم. توی این وضعیت اقتصادی نباید بذارم حتی یک نفر هم شرمنده‌ی خانواده‌اش بشه. شما از سختی کار مدیریتی خبر ندارین، الان من حاضرم یکی‌تون که مدعیه بیاد سه ماه سعی کنه اینجا رو مدیریت کنه، ببینیه که این کار چقد مشکلات و چالش داره». صاحب کارخانه پس از این حرف‌ها تلاش می‌کند نقش پدر دلسوز را برای خود حفظ کند، برای همین به کارگران وعده می‌دهد که مسئله‌ی پاداش سه‌ماهه را از مدیر مالی-اداری پیگیری کند اما قول نمی‌دهد که پرداخت پاداش به صورت سه‌ماهه محقق شود چراکه این مسئله نیاز به بررسی دارد. صاحب کارخانه که در پاسخ به اعتراض و مطالبه‌ی کارگران وضعیت مملکت را بهانه می‌کند، در مورد استفاده‌ی خود از وضعیت مملکت حرفی نمی‌زند؛ اینکه کارخانه‌داران در این شرایط چطور انبارهای خود را از اجناس یا مواد خام پُر می‌کنند و به انتظار می‌نشینند تا جنس خود را در بهترین موقعیتی که بیشترین سود را نصیبشان می‌کند روانه‌ی بازار کنند.

نمایندگان به جمع کارگران می‌روند تا حرف‌های مطرح‌شده در جلسه را به آن‌ها انتقال دهند. عده‌ای از وعده‌ی پرداخت پاداش راضی‌اند و گمان می‌کنند که وعده‌ی صاحب کارخانه سندی معتبر است و او با وجود وضعیت بد اقتصادی تلاش می‌کند به مطالبات کارگران رسیدگی کند اما افرادی مانند مدیر مالی-اداری نمی‌گذارند صاحب کارخانه در جریان این امور باشد. کارگر تراشکار در حالی که نگاهش به انبار پُر کارخانه است، به سخنان صاحب کارخانه و تاکیدش بر اوضاع مملکت فکر می‌کند. روزی را به یاد می‌آورد که از دل صحبت‌های رد و بدل شده بین مدیر بازرگانی و مدیر کارگاه، از هزینه‌ی تولید یک کالا برای صاحب کارخانه مطلع شده بود و با محاسباتی نه چندان دقیق میزان سود بالای حاصل از فروش کالاها را تخمین زده بود. کارگر تراشکار نمی‌تواند سخنان کارخانه‌دار و اعطای لقب “بخشنده” از جانب کارگران به او را بپذیرد. «ما همه اعضای یک خانواده‌ایم» مدام در سرش تکرار می‌شود: «چطور ما همه اعضای یه خانواده‌ایم اما از سود بسیاری که از کالای تولیدشده به دست ما، به صاحب کارخانه می‌رسه، هیچ نصیبی نمی‌بریم. چطور من و صاحب کارخانه می‌تونیم دو عضوی از یک خانواده باشیم وقتی که بینمون فرسنگ‌ها فاصله‌اس». در این فکرهاست که یکی از کارگران دستش را بر شانه‌ی او می‌کوبد و مانند همیشه تا می‌خواهد بگوید: «شاه می‌بخ…»، کارگر تراشکار با خشم حرفش را قطع می‌کند و می‌گوید: «شاه نمی‌بخشه که شاه‌قلی بخواد ببخشه».