درباره‌ی فیلم نمک زمین

روایتِ فرایند تحول کارگران و آگاهیِ روییده از بستر رنج و خشم است که نمک زمین را فیلمی ماندگار ساخته است.

فیلم نمک زمین (1954)

پیش‌زمینه‌‌ی فیلم و کارگردان

فیلم نمک زمین در سال 1954 به کارگردانی هربت جی. بیبرمن[i] ساخته شد. پیش از ساختن این فیلم، او جزء ده نفری در هالیوود بود که به اتهام داشتن افکار کمونیستی در لیست سیاه قرار گرفتند. این لیست سیاه در 25 نوامبر 1947 هنگامی ایجاد شد که ده نویسنده و کارگردان از شهادت دادن درباره‌ی افکار خود در «کمیته‌‌ی فعالیت‌های ضد آمریکایی[ii]» امتناع کردند. این اولین لیست سیاهی در هالیوود بود که در ابتدای جنگ سرد برای جلوگیری از گسترش جنبش سیاسی طبقه‌ی کارگر شکل گرفت. این نوع فعالیت‌‌های هیئت‌حاکمه‌‌ی آمریکا، فریبکاری آنان را در زمینه‌‌ی آزادی‌‌خواهی افشا می‌‌کرد. امتداد چنین لیست‌های سیاهی با فعالیت‌‌های ضدکمونیستی سناتور مک‌کارتی[iii] پیوند خورد و کارگردانان و نویسندگان زیادی را در دهه‌‌ی 50 میلادی مورد پیگرد و ممنوعیت شغلی قرار داد. این نشان می‌‌داد که آزادی‌‌خواهی آمریکایی تنها، رویه‌‌ای برای حفظ مناسبات سلطه‌‌ی آمریکا بر کشورهای دیگر است و زمانی که این سلطه به خطر بیفتد استبداد سرمایه‌‌دارانه و امپریالیستی هیئت‌حاکمه‌‌ی آمریکا به طرز وحشیانه‌‌ای حجاب خود را کنار می‌‌گذارد. ممنوعیت بسیاری از روشنفکران و نویسندگان تا سال 1975 ادامه داشت.

بیبرمن که در سال 1947 در لیست سیاه قرار گرفت، به مدت 6 ماه زندانی شد و در سال 1954 کارگردانی فیلم نمک زمین را بر عهده گرفت. همین امر مراحل ساخت و نمایش فیلم را تحت‌الشعاع قرار داد. نهاد‌های رسمی و غیر رسمی در فرایند ساخت فیلم اخلال ایجاد کردند و فیلم را فیلمی «خرابکارانه» نام نهادند. کنگره، فیلم را به علت تبلیغ کمونیستی محکوم کرد و FBI درباره‌ی منابع مالی فیلم تحقیق نمود. بسیاری از سالن‌‌های سینما از نمایش فیلم خودداری کردند و این باعث شد فیلم تا ده سال پس از آن برای عموم ناشناخته باقی بماند. پس از ساخت فیلم، مایکل ویلسون[iv] (نویسنده‌‌ی فیلم) و پل جاریکو[v] (تهیه‌کننده)، روزارا ریوولتاس[vi] (بازیگر نقش اصلی) نیز در لیست سیاه هالیوود قرار گرفتند. به جز 5 بازیگر اصلی، بازیگران فیلم را معدنچیان واقعی و خانواده‌های آن‌ها تشکیل می‌دادند. داستان فیلم از اعتصاب سال 1951 علیه «شرکت امپراطوری روی[vii]» در نیومکزیکو الهام گرفته است. با این پیش‌‌زمینه به سراغ داستان فیلم می‌‌رویم تا دریابیم که چه چیزی «رویای آمریکایی» را در اوج شکوفایی، این چنین در برابر فیلم برآشفته بود.   

آغاز

«چگونه داستانم را که آغازی ندارد آغاز کنم؟

اجداد من در این آبکندها پیش از آمدن سفیدپوستان آمریکایی مشغول پرورش دام بودند.

 نسب ما دراینجا عمیقاً ریشه دارد عمیق تر از ریشه‌‌های درختان کاج، عمیق‌‌تر از نقب‌‌های معدن.»

اسپرانزا، همسر یک معدنچی و شخصیت اصلی فیلم، این چنین در آغاز فیلم پیشینه‌‌ی خود و خانواده‌‌اش را معرفی می‌‌کند. در ابتدای فیلم صحنه‌‌هایی از کار طاقت‌‌فرسای خانگی او را مشاهده می‌‌کنیم: هیزم شکستن، شستن رخت‌‌ها و نگهداری از کودکان بدون هیچ امکانات اولیه‌‌‌‌ی بهداشتی و رفاهی. همسر اسپرانزا، رامون، کارگری است که «18 سال از عمرش را به معدن بخشیده است. نیمی از عمرش را با دینامیت و تاریکی سپری نموده است».

 داستان فیلم در مکانی به نام «شهرک فلز روی[viii]» روایت می‌‌شود که تمامی زمین‌‌های آن و هم‌چنین معدن فلز روی واقع در آن در تملک شرکت «دلاوار زینک[ix]» است. اکثر معدنچیان تبار مکزیکی دارند و از ظلم مضاعفی که به واسطه‌‌ی تبعیض به آن‌‌ها روا داشته می‌‌شود، خشم‌‌گین‌‌اند.

نمک زمین فیلمی صرفاً برای بازتاب رنج زنی در خانواده‌‌ی کارگری و یا حتی فراتر از آن صرفاً بازتاب‌‌دهنده‌‌ی رنج کارگران معدن نیست. روایتِ فرایند تحول کارگران و آگاهیِ روییده از بستر رنج و خشم است که نمک زمین را فیلمی ماندگار ساخته است. اسپرانزا، به معنای امید، در کانون این روایت قرار گرفته است و از دریچه‌‌ی اوست که تغییر کیفی خانواده‌‌ی کارگری او و خانواده‌‌های کارگری کل «شهرک روی» را نظاره می‌‌کنیم.

رنج و خشم اسپرانزا

«چه کسی می‌‌تواند بگوید که داستان من از کجا آغاز شد؟ نمی‌‌دانم. اما امروز آن را همچون آغازی بر یک پایان می‌‌دانم.» اسپرانزا به عنوان راوی داستان با نگاه به گذشته، نقطه‌‌ی آغاز تحول خود را جست‌وجو می‌‌کند.

«آن روز روز جشن قدیس همنام من بود. من 35 ساله می‌شدم. روز جشن تولدم بود. من 7 ماه بود فرزند سومم را آبستن بودم و به خاطر دارم آن روز آرزویی داشتم. ظاهراً آرزویی ساده بود. اما آنقدر رذیلانه به نظر می‌‌رسید که به درگاه مریم باکره دعا خواندم تا مرا به خاطرش عفو نماید. آرزو کردم که فرزندم هرگز به دنیا نیاید؛ به چنین دنیایی نیاید.»

اسپرانزا برای هر بار شستن و پختن هر روزه، باید هیزم بشکند چرا که آن‌‌ها بر خلاف محله‌‌های کارگران سفید پوست از داشتن آب گرم محروم‌‌اند و شرکت اقدامی در این زمینه انجام نمی‌‌دهد. پسر نوجوان او  به علت نگاه تحقیر‌آمیز نژادی هر روز با «بچه‌سفید پوست‌ها» درگیر می‌‌شود. اسپرانزا هر روز را با فکر رخ دادن حادثه‌‌ای در معدن سپری می‌‌کند. دلخوشی او رادیویی است که به صورت قسطی تهیه کرده‌‌است تا دردهای خود را فراموش کند؛ رادیویی که به علت امکان عقب‌‌افتادن قسط‌‌هایش، هر روز هراس از دست دادن‌‌اش را دارد. در کنار همه‌‌ی این‌‌ها، همسر او نیز دغدغه‌‌های او و رنج‌‌هایش را به دیده‌‌ی تحقیر می‌‌نگرد و او را چون دوست و یاوری در کنار خود نمی‌‌بیند. او آرزوی مرگ فرزندِ در راهش را می‌‌کند تا او را از چنین جهانی برهاند.

در همان روز است که انفجاری در معدن رخ می‌‌دهد اما کسی آسیب نمی‌‌بیند. قانون جدید شرکت برای حذف نفر کمکی باعث ایجاد حادثه شد. کارگران خشمگین با آقای بارتون مباشر کارفرما بحث می‌‌کنند و می‌‌گویند بدون نفر کمکی با مرگ روبه‌‌رو می‌‌شوند. آقای بارتون آن‌‌ها را به قراردادشان حواله می‌‌دهد و با تحقیر می‌‌گوید «قرارداد و بدید کسی واستون بخونه. در قرارداد چیزی درباره نفر کمکی نوشته نشد. اگر نمی‌‌تونید کار کنید کسان دیگری را پیدا می‌‌کنم… آمریکایی‌‌ها را.» شرایط طاقت‌فرسا‌ی کار و نبود ایمنی کار، در کنار برخورد تحقیرآمیز کارفرما وجوه گوناگون مناسبات تولیدی سرمایه‌دارانه است که در فیلم به نمایش درآمده است.

رنج و خشم کارگران تنها به محیط کار محدود نمی‌‌شود. محیط زندگی کارگران نیز تحت تسلط سرمایه‌‌داران است. خانه‌‌ها و فروشگاه‌‌ها نیز تحت اختیار شرکت‌‌اند. نبود امکانات اولیه‌‌ی بهداشتی به خصوص لوله‌‌کشی آب موجب رنج همسران کارگران است. اما کارگران اتحادیه چندان اهمیتی برای مطالبات مربوط به محل زندگی قائل نیستند و در نتیجه زنان خانه‌‌دار نیز اتحادیه را از آن خودشان نمی‌‌دانند؛ این معضلی است که مانع از شکل‌‌گیری روحیه‌‌ی همبستگی در خانواده‌‌ی کارگری می‌‌شود.

در صحنه‌‌ای از فیلم جدایی کاذب محیط زندگی و محیط کار را مشاهده می‌‌کنیم. عدم همبستگی خانواده‌‌ی کارگری در مسیر مبارزه‌‌ با سرمایه‌‌داران این‌‌گونه در گفت‌‌وگوی اسپرانزا و رامون نشان داده می‌‌شود: 

«اسپرانزا: من 5 بار در روز واسه اجاق، هیزم خرد می‌‌کنم. هر بار یادم میاد که معدنچی‌‌های سفیدپوست آمریکایی توی خونه‌‌هاشون هم لوله‌کشی آب گرم دارند و هم حمام. اگر اتحادیه‌‌ی شما اگر شما، خواستارِ شرایط بهتری هستید، چرا نمی‌‌تونید لوله‌‌کشی جدید را مطالبه کنید.

رامون:  این کار و کردیم اما این خواسته تو اون هیاهو به جایی نرسید. ما نمی‌‌تونیم یکجا به همه‌‌چی برسیم. همین حالا کلی مطالبات مهم‌‌تری داریم.

اسپرانزا: مگه از بهداشت نیز چیزی مهم‌‌تر وجود دارد؟

رامون: ایمنی آدم‌‌ها . این هفته 5 تا حادثه داشتیم برای عجله‌‌ای که پشت کار میذارن. تو زن هستی و نمی‌‌دانی که در آن معدن چه می‌‌گذرد. ما اول باید توی کار عدالت را برقرار کنیم. بعدا می‌ریم سراغ این جور مسائل. بذارش به عهده‌‌ی مردها.

اسپرانزا: مطالبات خانم ها همیشه به بعد موکول میشه.

رامون: باز دوباره علیه اتحادیه حرف زدن را شروع نکن.

اسپرانزا: مگه واسه من چی کار کرده این اتحادیه‌‌تون؟

رامون: مگه فراموش کردی؟ قبل از اتحادیه چه وضعیتی بود؟ یادت رفته وقتی استلا مریض بود ما حتی استطاعت مالی مراجعه به دکتر را نداشتیم به خاطر خانواده‌‌هامون بود که توی محوطه‌‌ی کلیسا جلسه گذاشتیم. تا اون اتحادیه رو تاسیس کنیم.

اسپرانزا: برو به اعتصابت برس. قراره بچه‌‌ام به دنیا بیاد ولی قطعاً هیچ بیمارستانی من و پذیرش نمی‌‌کنه چون من همسر یک اعتصاب‌‌چی هستم. فروشگاه هم دیگه به ما نسیه نمی‌ده. و بچه‌‌ها گشنگی می‌کشن. دوباره قسط‌هامون عقب میفته و میان رادیو را با خود می‌‌برن.

رامون: تمام چیزی که برات مهم است همین‌‌هاست؟ اون رادیو؟ نمی‌‌تونی به چیزی غیر از خودت فکر کنی؟

اسپرانزا: اگر به خودم فکر می‌‌کنم به این علته که تو هیچ وقت به من فکر نمی‌‌کنی.»

علاوه بر شرایط نامناسب کار خانگی، اسپرانزا از نبود مناسبات انسانی در خانواده‌ی خود نیز خشمگین است. نظام سرمایه‌داری برای اطمینان از وجود کارگران آماده به کار و هم‌چنین تأمین نسل جدید کارگران، هیچگونه مسئولیتی بر عهده نمی‌گیرد و وظایف مربوط به آن از جمله نظافت، آشپزی و پرورش کودکان را بر عهده‌ی خانواده‌ی کارگری می‌گذارد. در این میان بیشترین تحمل بارِ این وظایف بر عهده‌ی زنان است و از این جهت ستم مضاعفی بر آن‌ها تحمیل می‌شود. هم‌چنین نظام سرمایه‌داری مُهرِ خود را بر پیوندهای خانوادگی زده است و درنتیجه‌ی آن پیوندهای عاطفی هرچه بیشتر تحت تاًثیر نیازهای اقتصادی افراد قرار گرفته است.

اتحاد و سازماندهی

جلسه‌ی سازمان‌دهندگان اتحادیه برای برخورد با قانون جدید برگزار می‌شود و اولین جرقه‌های پیشنهاد اعتصاب توسط رامون مطرح می‌گردد. فیلم به خوبی تقابل جلسات نمایندگان سرمایه‌دار و کلانتر را با جلسات اتحادیه کارگران به تصویر می‌کشد. نمایندگان سرمایه‌دار برای پیشبرد سیاست‌های خود برنامه‌ریزی می‌کنند. ‌آن‌ها از هر توطئه‌ای برای جلوگیری از اتحاد کارگران استفاده می‌کنند. بارنز سازمان‌دهنده‌ی بین‌المللی اتحادیه در جلسه‌ی اول پیشنهاد اعتصاب، تفرقه‌افکنی سرمایه‌داران مبتنی بر نژاد را این‌گونه بیان می‌کند: «برابری همون چیزیه که برای روسا مقدور نیست. بزرگ‌‌ترین چماقی که دستشونه تا توی سر مناطق سفیدپوست بزنن، همینه که بگن دستمزد شما از مکزیکی‌ها بیشتره.» موقعیت فرودست زنان در خانواده حربه‌ی دیگری است که سرمایه‌داران برای جلوگیری از همبستگی کارگران استفاده می‌کنند. محیط منزوی خانواده و محدود شدن زنان به کار خانگی مانعی در مسیر پیوند یافتن آن‌ها با مبارزه‌ی کارگران در محیط کار می‌شود به گونه‌ای که اسپرانزا در گفت‌وگو با رامون اتحادیه را اتحادیه‌ی شما می‌خواند.

جلسات اتحادیه و جلسات هسته‌ی سازمان‌دهنده‌ی آن متشکل از کارگران پیشرو و مبارز، محملی برای غلبه بر توطئه‌های سرمایه‌داران و هم‌چنین غلبه بر تفرقه‌ی میان کارگران تصویر شده است. فیلم چالش‌های اتحادیه برای رسیدن به این هدف را تصویر می‌کند و نحوه‌ی پیوند بدنه‌ی اتحادیه با رهبران اتحادیه و هم‌چنین تحول هر دو را به نمایش می‌گذارد.

بارنز به عنوان یک سازمان‌دهنده‌ی آگاه به مبارزه‌ی طبقاتی، که برای کمک به اتحادیه به «شهرک فلز روی» آمده است، شخصیتی قابل دسترس برای کارگران و در جایگاهی برابر با کارگران تصویر شده است. هنگامی که نماینده‌ی سرمایه‌دار در روز شروع اعتصاب از کارگران می‌خواهد که به سر کارشان برگردند و آن‌ها امتناع می‌کنند، به بارنز روی می‌کند و می‌خواهد با کارگران صحبت کند. بارنز به او می‌گوید «این‌ها که واسه من کار نمی‌کنن این منم که واسه اونا کار می‌کنم.»  فیلم از قهرمان‌پروری و بی‌عیب و نقص نشان دادن سازمانده پرهیز می‌کند. برای نمونه مشاهده می‌کنیم که همسر او، روث بارنز، در مقابل انتقاد بارنز به رامون در مورد مسئله‌ی زنان، او را دست می‌اندازد: «خب ببینید کی داره همچین حرفی می‌‌زنه. قهرمان جدید جهان در زمینه‌‌ی حقوق نسوان. من فقط طفیلی لشگر هستم میفتم دنبال سازمان‌‌دهنده‌‌ی اردوگاه اعتصابیون این معدن و اون معدن! مونتانا، کولورادو، آیداهو. اما آیا طرف هیچوقت به فکر سازماندهی زنان هم هست؟! نه، خانم ها حتی در مناطق سفیدپوست نشین نیز به حساب نمیان. اما وقتی دکتر بارنز نوشداروی شفابخشش رو واسه حل تمام مشکلات زنانه تجویز می‌‌کنه… مستقیم برگردید ازش بپرسید آیا توی منزلش هم اون دارو را امتحان کرده؟»

در صبح یکی از روزها که اسپرانزا مشغول شستن رخت‌ها بود تعدادی از زنان به دیدار او می‌آیند تا درباره گنجاندن مطالبه بهداشت و لوله‌کشی آب در مطالبات اتحادیه صحبت کنند. در حالی‌که آنان مشغول صحبت درباره‌ی تشکیل اتحادیه‌ی جداگانه‌‌ای از هیزم‌شکنان بودند، ناگهان صدای آژیر خطر را می‌شنوند؛ انفجاری دیگر در معدن. کارگران که از پیش به اعتصاب فکر کرده بودند، از ادامه‌ی کار امتناع کردند و دستگاه‌ها را خاموش کردند. در اینجا تصویری نمادین به نمایش در می‌آید، زنان نیز با پلاکاردهای خود بر روی تپه‌های مشرف به معدن حضور پیدا کردند؛ پلاکاردهایی حاوی چنین شعارهایی؛ «ما خواهان بهداشت هستیم، نه تبعیض.»

اسپرانزا جلسه‌ی اتحادیه را پیرامون رسمیت‌بخشی به اعتصاب روایت می‌کند. «آن شب مردها جلسه‌ی اتحادیه را تشکیل دادند. فقط به این منظور که به اعتصاب رسمیت بخشند. ترسا گفت وقت آن است ما هم وارد ماجرا شویم. من هرگز در هیچ جلسه اتحادیه‌ای شرکت نکرده بودم. من تمایل نداشتم اما قرار شد اگر یکی برود همه باید بروند. جلسه رو به پایان بود. چارلی ویدال مشغول نطق کردن بود: این مبارزه تنها بر سر یک موضوع است؛عدالت. روسا می خواهند میان کارگران مکزیکی و آمریکایی تفرقه بیندازند. و به هرکس که فکر کنند برادران‌شان را خواهد فروخت پیشنهاد رشوه می‌‌دهند. برادران تنها یک راه برای مقابله با این تاکتیک وجود دارد، و اون اتحاد است. اتحاد تمامی کارگران.»

پس از پایان سخنرانی از  خانم‌ها‌یی که در جلسه حضور پیدا کرده بودند پرسیدند که آیا میخواهند اعلامیه‌ای بخوانند؟ کنسوئلو به نمایندگی زن‌های دیگر شروع به صحبت می‌کند «اعلامیه نیست. بحث ما این است که اگر بحث بر سر برابری است در مورد لوله کشی آب نیز باید برابری وجود داشته باشد. حرف خانم‌‌ها این است. شاید بتونیم این موضوع را هم در مطالبات اعتصاب قرار دهیم. (صدای زمزمه حضار) بعضی از خانم‌‌ها تصور کردن شاید این فکر خوبی باشه که خانم‌‌ها هم به اعتصاب یاری رسانند. خب ما دوست داشتیم که اگه بتونیم کمکی بکنیم.» برخی از مردان می‌خندیدند، برخی نگران بودند و برخی مانند بارنز به تشویق زنان پرداختند. در هر صورت جلسه‌ی اتحادیه برای تصمیم‌گیری در این موضوع به وقت دیگری موکول شد.

اعتصاب آغاز شد و شرکت از مذاکره با کارگران امتناع کرد. روسا اعتصاب‌شکنانی را برای کار در معدن استخدام کردند اما آ‌ن‌ها با دیدن صف طویل تحصن‌کنندگان می‌ترسیدند و از کار امتناع می‌کردند. پلیس همواره در تحصن کارگران حضور داشت. سرمایه‌داران از هر حربه‌ای برای عقب‌راندن کارگران متحد بهره می‌بردند. آن‌ها در رسانه‌هایشان از هر دروغ و تهمتی استفاده می‌کردند.

در طول هفت ماه اعتصاب مشارکت زنان به لحاظ کمی و کیفی در حال رشد بود. «در ابتدا قانون نانوشته ای بود که زنان باید در خانه بمانند.» ابتدا زنی که شوهرش را در اعتصاب‌های گذشته از دست داده بود در صف متحصنین حضور پیدا کرد. پس از آن زن‌های دیگر برای آشپزی و تهیه‌ی قهوه در محل تحصن حضور پیدا کردند. در گیر و دار اعتصاب رامون دستگیر می‌شود و در نبود او وقت زایمان اسپرانزا فرا می‌رسد. با اینکه وقت زایمان در هنگام گرسنگی و جدالی طاقت‌فرسا واقع شده بود، اما برخلاف گذشته اسپرانزا از آرزوی گذشته‌ی خود برای به دنیا نیامدن نوزاد شرمگین بود. خوانیتو به دنیا آمد، به دنیایی که برای اسپرانزا و رامون و کل خانواده‌های کارگری شهرک در مسیر تغییر بود و این ابتدای مسیر بود. اتحادیه نیز به تدریج به اهمیت مشارکت زنان در اعتصاب پی می‌برد.

 اتحادیه از قبل صندوق اعتصاب را تدارک دیده بود. در ماه هفتم اعتصاب که هم‌چنان شرکت از مذاکره امتناع می‌کرد، پول صندوق رو به اتمام بود و کارگران نمی‌توانستند از فروشگاه خرید کنند. «بعضی خانواده‌ها دیگر قادر نبودند این وضعیت را تاب آورند. بنابراین اتحادیه تصمیم گرفت در صورتی که خانواده‌‌ای شدیداً در مضیقه باشد بایستی در جست‌وجوی کار به معادن دیگر برود. و اعتصاب‌کنندگانی که کار پیدا می‌‌کردند باید دستمزدشان را با اتحادیه تقسیم می‌‌کردند تا بقیه‌‌ی ما چیزی برای خوردن داشته باشیم.

قطعاً مالکین با گرسنگی دادن ما مقاومت‌مان را در هم می‌‌شکستند. اگر کمک‌‌هایی که از سوی انترناسیونال‌‌مان از دنور و دیگر مناطق دریافت می‌‌کردیم وجود نداشت. ما فکر می‌‌کردیم هیچکس بیرون از اینجا خبری از ما ندارد. اما اشتباه می‌‌کردیم. نامه‌‌هایی از نقاط گوناگون برای ما می‌رسید پیام‌‌هایی حاوی همبستگی و اسکناس‌‌های مچاله شده‌‌ی دلار از سوی کارگران.»

در ماه هفتم زنان مشارکت فعالانه‌ای در پیشبرد اعتصاب داشتند، آن‌ها نقش‌هایی فراتر از آشپزی و تهیه قهوه در اعتصاب ایفا کردند اما هنوز مردان کارگر گویی از سر ناچاری به این مسئله تن داده بودند، مسیر تکامل جنبش ادامه داشت.

شرکت براساس قانون تافت- هارتلی[x] حکمی از دادگاه گرفته بود که طبق آن اعتصاب‌کنندگان باید دست از تحصن می‌کشیدند. این قانون ضد کارگری برای محدود ساختن فعالیت اتحادیه‌ها در سال 1947 پایه‌گذاری شده بود. در صورت عدم تمکین، کارگران با جریمه‌های سنگین و محکومیت‌های قضایی روبرو می‌شدند. اتحادیه برای تصمیم‌گیری درباره‌ی این موضوع جلسه‌ای را ترتیب داد.

بارنز در شروع جلسه می‌گوید اطاعت از این قانون مساوی شکست است و در صورت عدم تسلیم نیز محکومیت و باز هم شکست پیش‌رویمان است. «اوضاع بدین گونه است برادران. روسا ما را میان آسمان و زمین نگه داشته‌اند. شما هر تصمیمی که بگیرید انترناسیونال از شما پشتیبانی می‌‌کند همانطور که همیشه پشتیبان شما بوده است. اینجا یک اتحادیه‌ی دموکراتیکه.» حضار نظرات متفاوتی در دفاع و رد ادامه‌ی نبرد می‌دهند.

یکی از زنان شرکت کننده پیشنهاد ادامه‌ی تحصن توسط زنان را می‌دهد. حکم تنها «معدنچیان اعتصاب‌کننده را قدغن کرده است. ما زن‌ها که معدنچی اعتصاب‌کننده نیستیم. ما همینجا صفوف تحصن را از شما تحویل می‌‌گیریم. … اگر شکست بخوریم دستاورد 50 ساله‌مان را از دست می‌دهیم و کل زندگی‌مان را. اینگونه اعتصاب شکست نخواهد خورد.» استهزا، نگرانی و حمایت واکنش متفاوت مردان به این سخنان بود. اکثریت زنان حامی این دیدگاه بودند.

نوبت به رای‌گیری می‌رسد. اما طبق قوانین اتحادیه رای دادن زنان ممکن نیست. اسپرانزا در جلسه می‌گوید « شما مردها می‌خواهید به این رای دهید که زن ها فلان کار و انجام بدن یا انجام ندهند به همین علت فکر می‌‌کنم که کاملا منصفانه است که به خود زن‌‌ها هم اجازه‌‌ی شرکت در رای‌گیری داده بشه. مخصوصا اگه قرار باشه که اونها چنین کاری را بر عهده بگیرن.» تصمیم بر این می‌شود که جلسه را به عنوان یک گردهم‌آیی عمومی و با شرکت همه‌‌ی اقشار مجددا برگزار کنند. ابتدا برای اجازه‌ی رای تمام افراد بزرگسال از دو جنس رای‌گیری می‌شود و سپس رای‌گیری برای اصل موضوع. در هر دو مورد طرح زنان پذیرفته می‌شود اما مخالفین جدی هم‌چون رامون دارد.

«و اینگونه بود که آنان آمدند: زنان. آنان از زینک تاون و تمام تپه‌‌های اطراف و کمپ‌های دیگر معدن‌چیان آمدند. زنانی که تا به حال ندیده بودیم. زنانی که پیش از این هیچگونه سر و کاری با اعتصاب نداشتند. خبر حضور زنان در صفوف تحصن، به طریقی به گوش ایشان رسیده بود … و آمده بودند. و مردان نیز آمده بودند. تصور من این است که آنان ترسیدند شاید زنان ثابت قدم نباشند. یا شاید از عدم ثبات خودشان می‌‌ترسیدند. همه زنان نیامدند برخی توسط شوهرانشان منع شده بودند.»

رامون با بهانه‌ی نگهداری از نوزاد، جلوی شرکت اسپرانزا در تحصن را گرفته بود. اما او بود که برای رای‌دادن زنان سخنرانی کرده بود و این منصفانه نبود که حضور نداشته باشد. او تصمیم گرفت که در تحصن شرکت کند و این مسئله تغییراتی شگرف در شخصیت او ایجاد کرد. رامون در نبودِ او کارهای خانگی را انجام می‌داد. شست‌وشو در نبود لوله‌کشی آب، رامون و دیگر کارگران را به شرایط طاقت‌فرسای کار زنان واقف کرد. رامون به همکارش می‌گوید «سه ساعته دارم برای شستن رخت‌ها آب و گرم می‌کنم. دیگر هیچ وقت برنمی‌گردم واسه اون شرکت کار کنم  مگر اینکه برامون لوله کشی آب گرم نصب کنن. باید از همون اولش این موضوع را توی لیست مطالبات اتحادیه لحاظ می‌کردیم.» هرچند او این مسئله را درک کرده بود اما تغییرات اسپرانزا برای او قابل تحمل نبود. به همین دلیل در مقابل شعف اسپرانزا برای مشارکت در تحصن با تحقیر برخورد می‌کرد.

نمایندگان سرمایه‌دار و پلیس با تحقیر و الفاظ رکیک با زنان برخورد می‌کردند. هنگامی‌که اذیت و آزار نتیجه نداد با دستگیری رهبران آن‌ها سعی کردند صفوفشان را بشکنند. هرچه آن‌ها تلاش می‌کردند همبستگی بیشتر می‌شد.

راه رهایی و امید

زنان و مردان کارگر برای رسیدن به پیروزی، از تحمل مشقاتی چون زندان و تحقیر ابایی نداشتند. آن‌ها با قرار گرفتن در مسیرِ تغییرِ مناسبات کار و سرمایه، مناسبات میان کارگران در محیط کار، مناسبات درون خانواده و هم‌چنین خود را تغییر می‌دادند. اما «هر تغییری همراه با درد است» و تغییر راه صاف و آسانی ندارد. اسپرانزا تغییر کرده بود و به پیشتاز تحولات خانواده‌های کارگری شهرک و مقابله با شرکت تبدیل شده بود. اما رامون هنوز نتوانسته بود درس‌های اعتصاب را فراتر از خواسته‌های محیط کار هضم کند. او در موقعیت گذار از درد تغییر بود.

گفت‌وگوی اسپرانزا و رامون در قسمت‌های انتهایی فیلم به خوبی موانعی را نشان می‌دهد که پیشِ روی رامون برای گذر از این وضعیت است.

«رامون: من دیگه اصلا نمی‌تونم به زندگی با تو ادامه بدم. این طوری نه.

اسپرانزا: نه ما نمی‌تونیم اینطوری ادامه بدیم. اما دیگه به اون شیوه‌‌ی سابق هم نمی‌تونیم برگردیم.

رامون: شیوه‌ی سابق؟ مگه شیوه‌ی جدید چیه؟ منظورت چیه؟ حقت در نادیده گرفتن بچه‌‌ها؟»

در ابتدای فیلم اسپرانزا به دنبال نقطه‌ی آغاز داستان خود می‌گشت و آن را آغازی بر یک پایان نامید؛ پایانِ شیوه‌ی سابق. انزوا و ماندن در چارچوب احساس رنج و خشم فردی و تسلیم در برابر فرودستی زنان برای اسپرانزا با مشارکت در فرایند اتحاد و همبستگی کارگران شهرک پایان یافت؛ بنابراین مناسبات خانواده نیز نمی‌توانست برای اسپرانزا به شیوه‌ی سابق ادامه داشته باشد. 

«اسپرانزا: تو می‌خوای تو مبارزه کوتاه بیای؟ همینطوره؟ ولی من نمی‌خوام کوتاه بیام. من می‌خوام پیروز بشم. رامون ما در حال تضعیف شدن نیستیم. ما حتی از قبل هم قوی‌تر هستیم. اون‌ها هستن که دارن تضعیف میشن. اون‌ها خیال می‌کردن می‌تونن صفوف تحصن ما را در هم بشکنن. اما شکست خوردن. و حالا دیگه نمی‌تونن پیروز بشن مگر اینکه یه چیز گنده رو کنن. و خیلی هم سریع روش کنن.                            

رامون: مثلا چی؟

اسپرانزا: نمی‌دونم. اما وقوعش را احساس می‌کنم. مانند آرامش قبل از طوفان است. چارلی ویدال میگه…

رامون: چارلی ویدال را به رخ من نکش.

اسپرانزا: چارلی دوست منه. ، من به دوست احتیاج دارم. چرا از اینکه منو به عنوان دوست خودت بپذیری، اینقدر وحشت داری؟

رامون: اصلا سر در نمیارم داری راجع به چی حرف می‌‌زنی!

اسپرانزا: نه سر در نمیاری. پس تو از این اعتصاب هیچی یاد نگرفتی؟ چرا از این که منو کنار خودت داشته باشی وحشت می‌‌کنی؟ نکنه هنوز فکر می‌‌کنی فقط در صورتی میتونی شان و مقام داشته باشی که من همچین چیزی نداشته باشم.

رامون: بعد از این کارهایی که داری می‌کنی برای من حرف از شان و مقام می‌زنی.

اسپرانزا: اره حرف از شان و مقام می‌زنم. روسای سفید پوست به تو به چشم حقارت نگاه می‌کنن و به همین علت هم ازشون متنفری. “بشین سر جات مکزیکی کثیف” . این حرف همیشگیشونه. ولی آخه چرا تو هم باید به من بگی :”بشین سرجات”؟.  نکنه حس می‌کنی آدمی پست‌تر از خودت روبه روت ایستاده؟ 

رامون: خفه شو. دیگه داری حرف مفت می‌زنی.

اسپرانزا: اون وقت من باید روی گردن چه کسی پا بگذارم تا احساس برتری کنم؟ و از این کار چه چیزی عایدم می‌‌شود؟ من نمیخوام هیچکس از من پست‌تر باشد. همین حالاش هم به اندازه‌‌ی کافی به پستی انداخته شدم. من می‌خوام برخیزم و همه چیز را با خودم به عرش بکشم.

رامون: میشه زبان به دهان بگیری؟

اسپرانزا: و اگه تو نمی‌تونی این و متوجه بشی پس یه احمقی چون هرگز نمی‌تونی بدون من در این اعتصاب پیروز بشی. نمی‌تونی در هیچ چیز دیگر بدون من پیروز شوی. (رامون از روی خشم دستش را برای سیلی زدن به اسپرانزا بلند می‌کند)

اسپرانزا: این همان شیوه‌‌ی سابقی است که گفتم. دیگر هیچ وقت دستت را روی من بلند نکن.»

معنای روابط انسانی در خانواده‌ی کارگری برای اسپرانزا تغییر کرده بود و او نمی‌توانست شیوه‌ی سابق را تاب آورد، اما رامون در برابر تغییر مقاومت می‌کرد.

گذر از رنج و خشم فردی با اتکاء به همبستگی و اعتماد و در پیوند با آگاهی سازمان‌دهندگان، شرایط جدیدی را به وجود آورده بود. در این شرایط علاوه بر مقاومت در برابر تهاجم سرمایه‌داران و عقب‌راندن آن‌ها تغییرات دیگری نیز به وجود آمده بود. همان‌طور که کارفرما نمی‌توانست به شرایط ماقبل از اعتصاب و دوران یکه‌تازی خود برگردد، روابط تحول یافته‌ی میان کارگران و هم‌چنین میان خانواده‌ی کارگری قابل بازگشت به عقب نبود. خانواده‌های شهرک از نقشی که سرمایه به آن‌ها دیکته کرده بود فراتر رفتند و تبدیل به نهادی برای مبارزه با سرمایه شده بودند.

نمایش اجرای حربه‌ی آخر سرمایه‌داران برای تخلیه‌ی خانه‌ی خانواده‌ی کینترو و همبستگی و مقاومت کارگران در برابر آن صحنه‌ی باشکوهی از فیلم است. سرمایه‌داران قصد دارند با تخلیه‌ی خانه‌ی او جو رعب و وحشت در شهر ایجاد کنند. همبستگی شکل گرفته میان کارگران باعث می‌شود تا دهان به دهان هم‌طبقه‌ای‌های خود را با خبر کنند و خیل جمعیت زنان و مردان و کودکان شهر جلوی خانه‌ی اسپرانزا و رامون جمع ‌شوند. تمام خانواده‌های کارگری در این صحنه حضور دارند. زن و مرد و فرزندان‌شان در این مقاومت سهیم‌اند و شرکت چاره‌ای جز عقب‌نشینی ندارد. رامون که پیش از این حرف‌های اسپرانزا او را به فکر واداشته بود در این صحنه است که تغییر را به خوبی درک کرده و خود حامل و عامل امتداد آن می‌شود.

صحبت‌های رامون پس از پیروزی نشانگر تغییر اوست. «ممنونم برادران و خواهران. از تو هم ممنونم اسپرانزا. حق با تو بود. ما در کنار همدیگر می‌توانیم همه‌چیز را با خود به عرش بکشیم.»

اسپرانزا روایت اعتصاب را اینگونه پایان می‌دهد:

«چیزی به دست آورده بودیم که هرگز نمی‌توانستند آن را از ما بگیرند. چیزی که می‌توانستم آن را برای فرزندانم باقی بگذارم. تا آنان که نمکِ زمین هستند میراث‌دار آن شوند.»

پایان


[i] Herbert J.Biberman

[ii] House Committee on Un-American Activities (HCUA)

[iii] Joseph McCarthy

[iv] Michael Wilson

[v] Paul Jarrico

[vi] Rosaura Revueltas

[vii] Empire Zinc Company

[viii] Zinc Town

[ix] Delaware Zinc

[x] Taft-Hartley Act

مطالب مرتبط

بخش اول: روایت ماجرا از سال 1400 تا امروز
نگاهی به اعتصاب کارگران حمل و نقل بریتانیا
اتحادیه‌های کارگری چگونه نسبت به جنگ در فلسطین واکنش نشان دادند؟