اعتراضات چند سال اخیر معلمان بیشتر از هر چیز برآمده از فشارهای معیشتی و افزایش سرسامآور قیمتها از یک طرف و سطح نازل دستمزدها از طرف دیگر بوده است. معلمان از آغاز شکلگیری آموزش مدرن در ایران همواره تحت فشار و ستم طبقاتی بودهاند و با فراز و فرودهایی در مبارزاتشان به اشکال مختلف به این ستم واکنش نشان دادهاند. در مقابل، دولت سرمایهداران به اشکال مختلف کوشیده که مبارزات این بخش از زحمتکشان جامعه را با انواع خُدعه، فریب، فشار و سرکوب به انحراف بکشاند: دادن وعدهی افزایش سطح رفاه و در رأس آنها طرح رتبهبندی که بیشاز سه دهه است که هنوز اجرایی نشده، تهدید و فشار بر معلمان معترض و زندانیکردن و اخراج آنها، مانورهای رسانهای به منظور انحراف ذهنیت جامعه و القای زیادهخواهی معلمان و بسیاری از ابزارهای ایدئولوژیکی که هر دولت سرمایهداری در دنیا به فراخور امکانات و توانش علیه زحمتکشان جامعه به کار میگیرد. بنابراین طبقهی حاکم در ایران و دم و دستگاه سرکوب و فریبشان میکوشند، به هر شکلی که شده مبارزات معلمان را متوقف کرده یا به انحراف بکشانند. علاوه بر این، جریانات و نیروهای وابسته به امپریالیسم غرب هم کوشیدهاند با ترویج انواع الگوهای لیبرالی مبارزات معلمان را از محتوای طبقاتیاش تهی کرده و به شکلی مضاعف مبارزات آنان را به انحراف بکشانند.
در چنین شرایطی شکی نیست که معلمان میبایست مبارزاتشان را مبتنی بر الگوهایی پیش ببرند که از گزند نیروهای متخاصم بورژوایی -چه دولت سرمایه و اعوان و انصارش و چه نیروهای امپریالیستی- در امان باشد. به این منظور توجه به دو مورد مهم در اعتراضات بسیار حائز اهمیت است و میتواند تا حد زیادی معلمان را در پیشروی صحیح در مبارزاتشان یاری کند. یکی تکیه بر مطالبات مشخص و برآمده از حوزهی کاری و دیگری ایجاد تشکلهایی منسجم و همدل است. تشکلهایی که این انسجام و همدلی را پیش از حضور در یک تجمع علنی، ابتدا در مدارس و واحدهای آموزشی به خوبی درونی کرده باشند. حال بیایید نگاهی اجمالی به این دو مورد در اعتراضات یک سال اخیر معلمان داشته باشیم.
تکیه بر مورد اول در اعتراضات یک سال اخیر معلمان مشهود است. مطالبهی اجرای رتبهبندی و افزایش دستمزدها اصلیترین مطالبهی معلمان بودهاست. و اتفاقاً همین مطالبهی مشخص تا حدی امکان چانهزنی را به آنان داده و با دادن هویت مشخص به اعتراضات تا حد زیادی از هضم شدن آن در یک جنبش بی نام و نشان، با مطالبات کور جلوگیری کرده است. در واقع زمانی که اعتراضات هویت و مطالبهی مشخصی ندارد به دولت سرمایهداران امکان این را میدهد که با شدت عمل بیشتری اعتراضات را سرکوب کرده و هر برچسبی که بخواهد به این اعتراضات بچسباند. از طرف دیگر وجود مطالبات مشخص امکان تمایز آن را از جنبشهای اعتراضی همهباهمِ لیبرالی و برجسته کردن سویهی طبقاتی اعتراضات فراهم میکند.
اما دربارهی مورد دوم باید گفت، اگرچه مطالبهگری و تأکید بر مطالبهی مشخص ضروری است. اما این مطالبات باید بر بستری محکم امکان استمرار و پیشروی داشته باشد. مطالبهگری به اتکای خشم طبقاتی صرف و تجمعات شکل گرفته بر مبنای آن، بنیان مستحکمی ندارد. آن هم در مقابل دشمنی رِند که برای در هم شکستن صفوف اعتراضی زحمتکشان بسیار باتجربه است. اعتراضاتی که صرفاً با غلیان هیجانات خودبهخودی و فقط با یک فراخوان تلگرامی شکل میگیرد -چنان که در اعتراضات اخیر معلمان دیدهایم-[1]، با وجود رزمندگی اعضایش، موفقیتآمیز نخواهد بود و عموماً ارتباط آنها مختص به همان چند ساعت حضور در تجمع است و بسیار سست. و به دلیل همین ارتباط سست و ناپایدار امکان اتخاذ تصمیم در لحظات بحرانی و انتقال این تصمیمات و ایجاد همدلی حول آن بسیار ضعیف و حتی ناممکن است. معلمانی که از پیش و حول مطالبات مدرسه تمرین مطالبهگری کردهاند با بسیاری از ملزومات آن آشنایی پیدا کرده و با تجربهتر عمل خواهند کرد و صد البته با هماهنگی و کنش دقیقتری در مقابل دشمن طبقاتی خود صفآرایی خواهند کرد.
بنابراین تشکلیابی در مدارس و اعتلا و گسترش آن در سطوح بزرگتر، آن بستری است که مطالبهگری بر روی آن امکان تحقق و پیشرفت پیدا میکند. جای خالی همین تشکلیابی را میتوان یکی از مهمترین ضعفهای اعتراضات اخیر معلمان دانست که علیرغم رشادتها و فداکاریهای بسیار تا به اینجا توفیقی کسب نکرده است.
حال سوال اینجاست که معلمان چرا با وجود گسترهی اعتراضات و طرح مطالبات مشخص هنوز موفق به ایجاد تشکلی مستقل و مستحکم نشدهاند؟ چرا تعداد زیادی از معلمان به خصوص در شهرهای بزرگتر با وجود اوجگیری اعتراضات و فشار معیشتی کمرشکن از حضور در اعتراضات معلمان امتناع میکنند؟ بدون شک دستگاه سرکوب و فریب طبقهی حاکم که پیشتر به آن اشاره کردیم بر فضای کاری معلمان و حوزهی آموزش مانند سایر حوزههای کاری غالب است. در چنین شرایطی وجود فضای رعب و بیاعتنایی نسبت به مبارزه در میان معلمان نه چیز عجیبی است و نه مختص معلمان. اما در شرایط ویژهی کار معلمی مواردی وجود دارد که میتواند به این بیاعتنایی دامن زده و معلمان را هر چه بیشتر از مطالبهگری و حرکت به سمت تشکلیابی دور کند. یکی از این موارد امکان انجام کار دوم و لطمههایی است که از قِبَل آن بر روحیهی مطالبهگری و مبارزاتی معلمان وارد میشود.
شغل دوم میتواند جایگزین مبارزهی معلمان شود؟
طبق قانون هر معلم موظف به 24 ساعت تدریس در هفته است. که البته نوشتن طرح درس، آماده کردن برنامهی درسی برای هر روز، ارزشیابی و موارد اینچنینی هم به عنوان فعالیتهای جانبی آموزشی جزو وظایف معلم است. اگر ساعات اختصاص داده شده به آنها را به ساعات تدریس اضافه کنیم، زمانی که هر معلم در روز صرف برنامهی آموزشی میکند بسیار بیشتر از این مقدار میشود. در حالی که فقط بابت 24 ساعت به معلمان دستمزد پرداخت میشود و بابت فعالیتهای جانبی آموزشی که در سطور بالا اشاره کردیم، دستمزدی دریافت نمیکنند. بنابراین معلمان که با حقوق نازلشان توانایی پاسخگویی به نیازهای خانوادههایشان را ندارند، اغلب، کارهای جانبی آموزش را در زمان کمتر و با فشردگی بیشتر انجام میدهند و زمان باقی مانده را صرف شغل دوم میکنند.
بدون شک هر معلمی که فقط با دستمزد معلمی روزگار میگذراند، میداند که این دستمزد به هیچ عنوان پاسخگوی حداقل نیازهای خود و خانوادهاش نیست. بنابراین به هیچ عنوان نمیتواند از دستمزدی که دریافت میکند راضی باشد و قطعاً به آن معترض است. از طرفی امکانات آموزشی مدارس بسیار ناکافی است و حسابی دست معلم را در تدریس صحیح موارد درسی میبندد و منجر به خستگی و کلافگی زیادی برای معلم میشود.[2] پس چاره چیست؟ زبان به اعتراض بگشاید و با همکارانش به شکل فعالانه برای دریافت امکانات آموزشی بیشتر و دستمزد بالاتر تلاش کند؟ اما اگر چنین کند چه تضمینی وجود دارد که شرایط بهتر شود؟ تازه باید آمادهی تهدید و فشار از طرف نهادهای بالادستی و حتی سرکوب نهادهای امنیتی هم باشد. در عوضِ همهی این کارها میتواند از زمان باقیمانده در روز استفاده کند و با انجام یک کار دوم، بخشی از کاستیهای معیشتیاش را جبران کند. از آن طرف هم با امکانات مدرسه کنار بیاید و با همان امکانات، تدریسش را انجام دهد. به این ترتیب هم چرخ زندگیاش- هر چند به سختی- میچرخد هم با سروکله زدن با همکار و مدیر و اداره و بقیه به دردسر و سختی نمیافتد.
اما آیا واقعاً داشتن شغل دوم راهحل مشکلات معلمان است؟ یا بهتر بگوییم شغل دوم میتواند جای مبارزه در محیط کار را برای بهبود پایدار وضعیت رفاهی و معیشتی معلمان بگیرد؟ قطعاً نمیتوان انکار کرد که تحت شرایط سخت زندگی، یک معلم ناگزیر، با انجام کار دوم و قبول فشار کار مضاعف، بخشی از نیازهای زندگیاش را پوشش میدهد. و این مسأله، خاص جامعهی معلمان هم نیست. بسیاری از کارگران در حوزههای صنعتی و غیر صنعتی وقتی که حقوق دریافتیشان کفاف مخارج زندگی را نمیدهد به انواع کارهای دوم تن میدهند. اما نکتهی ویژه برای معلمان وجود زمان آزادی است که از قِبَل فشرده انجام دادن کارهای آموزشی نصیبشان میشود. همین مسأله باعث میشود وسوسهی انجام کار دوم و جایگزین کردن آن با مبارزه بر سر افزایش دستمزد، در میان معلمان قوّت بیشتری داشته باشد. اما انجام کار دوم به این راحتیها هم نیست و آن طور که به نظر میرسد نمیتواند یک راه چارهی پایدار باشد. در ادامه بیشتر توضیح میدهیم.
معلمی که نصف زمان هر روز خود را در مدرسه به تدریس اختصاص میدهد طبیعتاً باید یک کار نیمه وقت را به عنوان شغل دوم پیدا کند. از طرفی میدانیم بیشتر کارفرماها ترجیح میدهند کارگران را به صورت تمام وقت -یعنی حداقل 8 ساعت در روز- به خدمت بگیرند. بماند که اکثراً همان کارگران را تا 12 ساعت و بیشتر به کار وا میدارند. بنابراین معلمی که به دنبال شغل دوم است برای جلب نظر کارفرما باید از بسیاری از حق و حقوق قانونی خود صرفنظر کند: عدم دریافت بیمه، کارکردن با دستمزدی کمتر از مقدار تعیین شده در قانون کار، بدون قرارداد و با فشار کاری بالا. اینها مواردی هستند که یک معلم برای انجام کار دوم ناگزیر باید به آنها تن در دهد. تازه پیدا کردن یک کار نیمهوقت حتی با این شرایط ناگوار در شهرهای بزرگ و عموماً صنعتی ممکن است. در شهرهای کوچکتر پیدا کردن یک کار تمام وقت هم آرزوی بسیاری از افراد بیکار است تا چه رسد به یک کار نیمه وقت.
بنابراین داشتن زمان آزاد برای معلمان بیشتر از این که امکانی باشد برای آنها، فرصتی برای کارفرماها است که با آگاهی به ناگزیری معلمان، غیر انسانیترین شرایط کاری را بر آنان تحمیل کنند. معلمان هم در مقابل چنین وضعیتی گاهاً عطای چنین کارهایی را به لقایش میبخشند و به سمت انواع کارهای کاذب از جمله کار در بنگاههای معاملات ملکی، بورسبازی و انواع دلالی سوق پیدا میکنند. و به امید واهی دستیابی به درآمدهای کلان و آسان، وقت خود را صرف سروکله زدن با انواع خردهمالکها و سرمایهداران ریز و درشت میکنند. چنین کارهایی حتی اگر اندک درآمدی را هم نصیب معلمان کنند، روحیه فرصتطلبی و فردگرایی را جایگزین روحیهی رزمندگی و مبارزهطلبی در آنها میکنند.
خصلت تمامی این کارها چه کارگری و کار مزدی چه دلالی و معاملهگری، موقت و ناپایدار بودن آنها است. یا معلمان تاب شرایط سخت و غیر انسانی کارهای نیمه وقت را نمیآورند و کار را رها میکنند، یا کارفرما به نیت جایگزین کردن یک نیروی تمام وقت که بتواند بیشتر استثمارش کند، عذر کارگر نیمهوقتش را میخواهد. تکلیف دلالی و معاملهگری هم که مشخص است. بیشتر از پول و درآمد زبانبازی و دروغ و ریا را به معلمان میآموزد. و به امید دستیابی به یک سود نجومی از یک معامله، چند وقتی معلمان را سرگرم میکند. پس شغلهای دوم آنقدرها هم ثبات ندارند و تضمینی برای جبران کمبودهای معیشتی معلمان نخواهند بود.
کارهای دوم علاوه بر بی ثبات بودن، خستگی مضاعفی بر معلمان تحمیل میکنند. معلمی که در روز توان زیادی برای آموزش به دانشآموزان و مدیریت کلاس صرف میکند، تازه بعد از آن باید وقت خود را صرف کار کردن در یک کارگاه یا دفتر خدماتی یا سروکله زدن برای فروش فلان ملک یا فلان ماشین کند. و نهایتاً شب خسته و کوفته به خانه بر میگردد و هیچ رمقی برای وقت گذراندن با خانواده و فرزندانش ندارد. این خستگی و ناتوانی نه فقط زندگی خانوادگی و شخصی معلمان که وظایف آموزشی آنها را هم تحت تأثیر قرار میدهد.
همانطور که اشاره کردیم، کار آموزشیِ معلمان محدود به حضور در کلاس و تدریس حضوری نیست. تسلط بر محتوای درسی و تهیهی برنامهی درسی به فراخور هر کلاس و هرکدام از دانشآموزان آمادگی میطلبد و لحاظ کردن زمانی برای تدارک این آمادگی. این زمان در صورتی که معلمان بخش زیادی از وقت آزاد خود را به شغل دوم اختصاص دهند بسیار کوتاه میشود و با توجه به خستگی مفرط ناشی از کار دوم توان انجام صحیح و کامل این کار وجود نخواهد داشت. چنین مسألهای قطعاً بر کیفیت کار آموزشی معلمان اثرگذار است. به علاوه مدیریت صحیح کلاس به گونهای که همهی دانشآموزان را در پروسهی آموزشی درگیر کند، نیازمند هوشیاری و ابتکار عمل معلمان در کلاس درس است و خستگی ناشی از کار دوم به توان مدیریتی معلمان در کلاس لطمهی بسیار جدی وارد میکند. در نتیجه کلاس کسلکننده و بیاثر شده و هم موجب کلافگی و خستگی بیشتر معلمان و هم نارضایتی دانشآموزان و خانوادههایشان میشود.
علاوه بر همه این موارد، ذکر یک نکتهی دیگر بسیار حائز اهمیت است. دولت به عنوان حامی منافع سرمایهداران میکوشد از هر طریقی به منافع و حقوق معلمان تجاوز کند. و همچون سدی محکم در مقابل منافع معلمان قرار میگیرد. در این شرایط به میزانی که معلمان در پیگیری حقوق و منافعشان جدی، پیگیر، رزمنده و هدفمند عمل کنند، دولت چند گام عقب مینشیند و حاضر میشود با اعطای امتیازاتی در درون مناسبات سرمایهدارانه رضایت معلمان را جلب کند. البته پر واضح است که از این طریق میکوشد فرصتی به دست آورد تا با انشقاق درون صفوف معلمان به تدریج امتیازات داده شده را پس بگیرد. در سوی مقابل هر قدم که معلمان از پیگیری مطالبات و مبارزاتشان عقب مینشینند، دولت در تهاجم به منافعشان جسورتر شده و هر چه بیشتر آنان را تحت فشار معیشتی قرار میدهد.
زمانی که معلمان با دلخوشکردن به اندک درآمدی که از شغل دوم نصیبشان میشود، مبارزه برای منافعشان به عنوان معلم را نادیده میگیرند و چشم انتظار تَفقّدی از طرف دولت و مجلس میشوند، صفوف مبارزاتی آنان دچار سستی و ضعف شده و دولت با جسارت بیشتری به حقوقشان حمله میکند. بنابراین دلخوشکردن به کار دوم نه فقط رنج و فشار مضاعفی بر معلمان تحمیل میکند، بلکه با ایجاد چنددستگی و عدمپیگیریِ مطالبات، صفوف مبارزات آنها را دچار تزلزل و سستی میکند. اگرچه در اعتراضات اخیر بسیاری از معلمان دوشادوش هم در مقابل دولت سرمایه قد علم کردند ولی در همین سطح اعتراضات هم عدم همراهی تعداد زیادی از معلمان و به خصوص معلمان جوانتر تا حدی مؤید این نکته بود که همچنان در بین معلمان، مبارزه بر سر حقوق و دستمزد به عنوان تنها راهحل بهبود وضعیت معیشتی، تثبیت نشدهاست.
حال اگر به سوال ابتدای این بخش برگردیم با جمعبندی موضوعات مطرح شده میتوان گفت شغل دوم برای معلمان آن طور که به نظر میآید حلّال مشکلات نیست. ناپایداری شغلهای دوم باعث میشود درآمد ناشی از آن در نهایت حکم یک مُسکّن موقت را برای معیشت معلمان داشته باشد. همین مُسکّن موقت هم به بهای خستگی مفرط معلمان به دست میآید. معلم خسته و نیمهجان نه فرصتی برای خانواده دارد نه به درستی از پس وظایف آموزشیاش برمیآید. علاوه بر همهی اینها تکیه بر شغل دوم و بیاعتنایی به مبارزه برای بهبود معیشت، موجب ضعف و چنددستگی در مبارزات معلمان و در نتیجه تهاجم گستردهتر سرمایهداران و دولتشان به زیست و معیشت آنها میشود. تهاجمی که دودش به چشم همهی معلمان میرود.
اگر چه در ابتدای متن یکی از پایههای اصلی برای پیشبرد مطالبات و به ثمر نشستن اعتراضات معلمان را تشکلیابی و ارتباط فعالانه در مدارس دانستیم. اما از طرفی این ارتباط زمانی امکان شکلگیری و تقویت پیدا میکند که معلمان حس تعلق به کار بالایی داشته باشند. به این معنا که بپذیرند که ناگزیرند به عنوان یک معلم برای حقوق ضایع شدهشان بجنگند. این ناگزیری نه یک شعار که تنها راه واقعی دستیابی به شرایط پایدارتر معیشتی است. از طرف دیگر معلمان به میزانی که در راه مبارزه گام بر میدارند باورشان به این راه مستحکمتر شده و متقابلاً حس تعلقشان به کار و مبارزه ارتقا مییابد. از دل این باور به مبارزه است که معلمان میتوانند با ایجاد ارتباطات مستحکم درون مدرسه به تدریج دامنهی مبارزاتشان را گستردهتر کنند و با تکیه بر ارتباطاتی هدفمند و بابرنامه، نه تنها گامهایشان مستحکمتر و ارادهشان راسختر میشود، بلکه سرمایهدارن و دولت متبوعشان را تحت فشار گذاشته و مجبور به پذیرش خواستههایشان میکنند.
اعتراضات اخیر معلمان نه اولین اعتراض آنها بوده و نه آخرینش. اما این حرکت اعتراضی زمانی میتواند گامهای محکم رو به جلو بردارد و زمانی میتواند دستاوردهای محکمی در راستای منافع معلمان کسب کند که مشارکت فعالانه و متشکل آنها را به همراه داشته باشد. معلمان اگر چه زیر فشار خردکنندهی معیشتی ناگزیرند به شغل دوم تن دهند. اما دلخوش کردن به این قسم راهچارهها در نهایت نمیتواند ضمانتی برای بهبود وضعیت رفاهیشان باشد. پافشاری بر مبارزه و یافتن راه درست آن و استمرار در این راه است که امکان زندگی بهتر و انسانیتری را به شکلی پایدارتر فراهم میکند.
[1] البته این شکل از فراخوان برای تجمع فقط ناشی از عدم آگاهی معلمان از سبککار صحیح مبارزه نیست. بلکه مبتنی بر سبککاری برآمده از همان سیاستهای منحط لیبرالی است که به عاملیت کانونهای صنفی معلمان پیشبرده میشود. با توجه به اینکه این مورد، موضوع اصلی این متن نیست از آن میگذریم.
[2] اگرچه این مورد به شکل مستقیم بر دستمزد معلمان اثر نمیگذارد، اما تأمین امکانات مناسب آموزشی میتواند رضایت از کار را در آنها بالا برده و از خستگی و فشار ناشی از نبود امکانات آموزشی بکاهد.