گفتوگوی یک جمع کارگری دربارۀ قانون افزایش سن بازنشستگی
خبر داری سن بازنشستگی رو زیاد کردن؟
پس از تصویب قانون افزایش سن بازنشستگی در مجلس سرمایهداری ایران، کارگران یک کارخانه کوچک این موضوع را به بحث میگذارند. کارگران بنا به زیست طبیعی خود میتوانند بفهمند که این قانونی علیه منافع آنان است. آنها به خوبی متوجه میشوند که چرا یکی از مسئولین اینگونه گلایه میکند:
«محسن نجفی خواه معاون هماهنگی و برنامهریزی امور حقوقی دستگاههای اجرایی به نمایندگی از دولت در موافقت با بند الحاقی به بند «خ» ماده ۲۹ لایحه برنامه هفتم توسعه ارجاعی از کمیسیون تلفیق مجلس اظهار کرد: یکی از مشکلات دولت حل مشکلات ناترازی صندوقهای بازنشستگی است یکی از مسائل کشور هم تغییر سیاستهای جمعیتی است لذا از یک سو کاهش باروری داریم و از سوی دیگر افزایش سن امید به زندگی داریم که در مردان ۷۶ و زنان ۷۸ سال است».[1]
کارگران میدانند که افزایش امید به زندگی و عدم افزایش سن بازنشستگی باب میل حضرات نیست، میدانند که هستند تا جان کنده و ارزش اضافه برای سرمایهداران تولید کنند، میدانند که راهی جز شکستن این چرخ ندارند.
رضا: خبر دارید سن بازنشستگی رو زیاد کردند؟
علی: آره انگار باید حالا حالاها جون بکنیم.
رضا: من یکی دیگه نمیکشم سلطان.
امیر: خُب حقوقشو میگیریم… بریم بیرون چه گوهی بخوریم؟
رضا: خر که شاخ و دم نداره.
امیر: تو از پول بدت می آد؟
رضا: نه ولی همه این پولارو باید خرج دوا درمون کنم، اونم تازه اگه زنده از اینجا برم بیرون.
بهروز: ما پول میسازیم برا اون مرتیکه خپل، شیره جونمونو میدیم که اون مردک بیشتر عیاشی کنه و خرج چیلان پیلان زنش کنه.
علی: خُب ما هم خرج زن و بچمونو از سر این سفره برمیداریم که همین خپل پهن کرده.
رضا: فعلا که اون سر سفره ما نشسته.
امیر: آخه تو آه داری به ناله سودا کنی که کسی سر سفرت بشینه؟
رضا: نه!
بهروز: من و تو و رضا و بقیه کار نکنیم تنبونشم نمیتونه بکشه بالا.
امیر: سرمایشو گذاشته.
بهروز: ماهی چقد درآمد اینجاست؟ ماهی چقد حقوق ما شصت هفتاد نفره؟ ده برابر سرمایهای که گذاشته رو تو این ده بیست سال برداشته.
رضا: کل سودی که میکنه دزدیه… از دهن زن و بچه ما میگیره.
امیر: یعنی سرمایه ای که گذاشته کشکه؟
علی: مگه نگفت صد برابرشو برداشته، نمیفهمی؟!
امیر: من سر در نمیآرم، یعنی میگید کار نکنیم؟
رضا: چارهای نداریم باید جون بکنیم.
علی: با این قانون جدید حالا حالا حالا ها.
مهدی: مگه قرار نبود بیکاری کم بشه؟ حرفاشون و کاراشون با هم جور در نمیآد.
پرویز: سلام بچهها چه خبره؟ تو همید؟ حرف و عمل کی با هم جور در نمیآد؟
رضا: خبر داری سن بازنشستگی رو زیاد کردن؟
پرویز: آره چطور؟
رضا: خب اینا از یه طرف میگن میخوایم چِمیدونم صدهزار شغل جدید ایجاد کنیم از یه طرف سن بازنشستگی رو زیاد میکنن.
علی: از یه طرف میگن چیزی که زیاده نیروی کار، ناراضی هستید تسویه کنید یکی دیگه رو میگیریم، از یه طرف میخوان حالا حالاها نگهمون دارن.
امیر: پسر من دارم …خل میشم عجب چیزیه این سیاستها!
پرویز: خب یعنی نیروی کار زیاد نیست؟ همین الان داداش من در به در دنبال کاره گیرشم نمیآد.
بهروز: همیشه یه عده بیکار باید باشن… لازمه، مثل چربی برا بدن.
پرویز: تو همیشه همینی بهروز، میگی همه چی عادیه ولی گله میکنی چرا اینجوریه.
بهروز: قاعدهش اینه و همین قواعد دهن ما رو سرویس کرده. اقتصاددانها میگن کم شدن بیکاری برا اقتصاد مضره.
امیر: خُب معلومه دیگه … اگه همه کار کنن خیلی باید حقوق بدن اونوقت پول کم میآرن.
رضا: واقعا خری!
امیر: زر نزن!
رضا: باید یکی باشه که اگه تو لنگ انداختی بزنن زیر پلت اونو بیارن جات؟
مهدی: من اگه بفهمم هیشکی نمیآد جام برا این چندر غاز کار نمیکنم.
بهروز: دیدید هفته پیش که بار اومده بود چنتا کارگر روزمزد آوردن؟
علی: خُب؟
بهروز: باید یکی باشه هروقت کار زیاده بیاریش هر وقتم نخواستی به قول رضا بزنی زیر پلش؟
علی: این افغانیها مایه بدبختی مان.
پرویز: آره به خدا…دیروز رفتم نون بخرم یکیشون اومده بود سی تا نون خرید… کلی حرف بار نونوا کردم… گفتم نامرد این حق ماست نده به اینا.
رضا: اونام مثل مان فقط بدبختترن حالا دوتا نونم بیشتر خرید، چی از تو کم میشه؟ نکنه تو اون ده دقیقه قرار بود آپولو هوا کنی؟ فعلا چیزی که داره اتفاق میفته اینه که یکی مثل علی با اینهمه سابقه باید یکی دو سال اضافه اینجا جون بکنه که چی بشه؟ که به قول حضرات صندوقای بیمه پر بشن!
پرویز: میگن صندوقهای بازنشستگی کسری دارن، نباید حقوق بازنشستهها پرداخت بشه؟
امیر: بابای بدبخت من دو ماهه حقوق نگرفته …
پرویز: اون بیچارهها هم گناه دارن، گفتن حداقل حقوق بازنشستگی قراره نود درصد حداقل حقوق بشه.
علی: ورشکست نشن!
پرویز: بهتر از قبله که!
مهدی: بازنشستهها پدر مادر خودمونن، به نظر من ما نباید به این قانون اعتراضی داشته باشیم، زشته خداییش.
پرویز: به این زبون نفهما بگو …
رضا: آخه نگا کن…من بدبخت باید سر پیری دوسال بیشتر کار کنم که هم دو سال بیشتر بیمه بدم، هم دوسال کمتر بازنشستگی بگیرم، اگه تازه شانس بیاریم تو این دوسال کار بیشتر مرضی چیزی نگیرم و سرمو بزارم بمیرم، …که چی بشه؟ که صندوقهای ورشکسته پر بشن !!!
امیر: اصن چرا ورشکسته شدن؟ کم پول میگیرن؟
رضا: دزدی و فساد و اختلاس.
بهروز: سرمایهگذاری غلط.
پرویز: پسر شما استاد ارتباط دادن گوز و شقیقهاید… خب دخل و خرج نمیخونه… طرف با ماهی هشتصد هزار تومن بازنشسته شده الان ماهی 9 میلیون حقوق میگیره، معلومه صندوق کم میاره.
رضا: ماهی نه تومن الان از هشتصد تومن اون موقه کمتره.
پرویز: راس میگی برکتش کم شده.
بهروز: پدران ما کار کردن، یه قسمتی از پولی که با کار اونا در اومد رو دادن به خودشون، یه قسمتشو شرکتای بیمه برداشتن که با یه قسمتش حقوق پدرای اونارو بدن، بیشترشم خود سرمایهدار برداشت تا هم امورات خودش و کارخونشو بچرخونه هم سرمایشو بزرگتر کنه. حالا زده و شرکتای بیمه علاوه بر دزدیای که ازما کردند، از خودشون هم دزدیدند، غیر از اونم پولای مارو بردند تو کارای اشتباهی خرج کردن و تر زدن تو هرچی پوله، حالا چرا از جیب ما خسارتی که اون قرمساقها دیدن رو برمیدارن؟
پرویز: چون اگه برندارن همه کسب و کارها میخوابه.
امیر: بیمه بیکاری هم که نیست و ما در به در و بدبخت میشیم.
علی: نه که الان تو ناز و نعمت زندگی میکنیم!
پرویز: از این بدتر هم هست، ناشکری نکنید.
رضا: هر صد تومنی که من در میآرم هزار تومن میره تو جیب اون خپل، چرا از اون کم نمیکنن کسری صندوق بیمه رو؟
پرویز: چوننننن کسبببب وووو کااااار میییییخواااابدددد.
بهروز: نننننمیییییخواااابددددد (به مسخره)، نهایتا از عیاشی و قر وفر یک مشت پدر سوختهی کلاش کم میشه.
مهدی: آره دیگه پرویز، فقط کافیه یه کم از دندون گردی کم کنن.
امیر: دولت دنبال نفع همهس، خب اگه اینجور بود قانون رو این شکلی مینوشت که از اونام کم کنه.
رضا: دولت خودش سر دزداست، کلی کارمند و کارگر داره، برا همین از جیب ما خرج میکنه نه جیب خودش.
پرویز: اونا مسئولیت دارن، همه چی رو با هم میبینن، نه مثل ما بشینن یه گوشه فقط منافع خودش رو ببینن.
بهروز: دولت سرمایهداری کاسه لیس سرمایهداره، کدوم قانون تو این چند سال به نفع ما نوشته شده؟ مگه غیر از اینه که تا پول کم میآره دستشو کرده تو جیب ما، الانم که دستشو گذاشت بیخ گردنمون میخواد کفن پیچ از کارخونه ببرتمون.
علی: اصلا سن بازنشستگی بر چه اساسی مشخص میشه؟
امیر: بر اساس قانون (!)
علی: این 60 و 62 رو از کجاشون در میارن؟
امیر: انقدر که لازمه.
بهروز: قبل از اینکه کارگرا زورشون برسه بازنشستگی رو قانون کنن، تهش بود … یعنی هیچوقت بازنشست نمیشدی، الان انقدری میذارن که کارگرا قبول کنن. تو اخبار ندیدید خارجیا سر همین ریخته بودن بیرون؟ فکر کنم فرانسه بود.
علی: یعنی اگه ما قبول نمیکردیم سن بازنشستگی زیاد نمیشد؟
پرویز: آره دیگه، وزیر و نماینده مجلس نشستن ببینن علی و رفیقاش چی میگن!
رضا: مریضی ما برای سرمایهدار خرج داره، نه میتونه یه کاری کنه که از توی کارخونه نعشمون برگرده، نه دلش میخواد راست راست بگردیم و حقوق بگیریم، همه آمار و ارقامم که دستشه، نشسته حساب کرده دیده انگار میتونه یه چند سال بذاره رو سن بازنشستگی و حالا چراشو ما باید بفهمیم.
پرویز: آخ قربون آدم چیزفهم، منم یه ساعته میگم بابا حساب کتاب داره!
بهروز: آخ قربون آدم چیزنفهم! اون اگه میتونست روزی 16 ساعت از ما کار میکشید بیمه و بازنشستگی و همه چی رو میبرید، اگه میتونست مفتی ازمون کار میکشید، مسئله اینه که نمیتونه، اون به موندن ما نیاز داره که سن بازنشستگی رو زیاد کرده.
پرویز: نمیخواد. هم ما براش مهمیم هم سلامتی ما براش مهمه، ما اصلا میگیم چرا افغانیها براش مهماند؟
رضا: ما تا جایی مهمیم که براش پول بسازیم، سلامتی ما تا جایی مهمه که فردا بتونیم بیایم سر کار.
پرویز: چرا انقدر مث گربه بی چش و رویید؟ مثلا این پارک و جاده رو میسازه که ما ارزش اضافه تولید کنیم؟ میدونی چقد هزینه میکنه؟
امیر: بیشتر برا غزه و لبنان خرج میکنه تا ما.
بهروز: جاده که برای ماشینای خودشونه، خرابیشون کم میشه توی چند سال شایدم کمتر پولشو در میاره. تازه جنساشونم زودتر به مقصد می رسونن.
رضا: پارک هم از اول نبوده آقا پرویز، ساختن که یه بدبختی مثل تو نیاد پول مسافرت بخواد یا از سر ناچاری خودشو خلاص کنه. برا اینه که وقتی دارن مال و جونتو می برن دلت به منظره خوش باشه.
پرویز: هان شما که راست میگید، لابد غزهایها هم سود دارن براشون.
علی: من که بعید میدونم اینا مفت و مفت خرج یه جایی بکنن، یه چیزی توش براشون داره شک نکن.
مهدی: پس سن بازنشستگی رو زیاد میکنه چون کارگر نیست، برا همینم وام میده بچه درست کنیم.
علی: اینا که میگن میخوایم کار جدید درست کنیم، اگه نیروی کار نیست برا کی میخوان کار درست کنن؟
امیر: بابا بیکاری تو ایران بیداد میکنه.
پرویز: کو بیکار؟ بیکار؟ بابا همه کارخونهدارا از درد بیکارگری ورشکست شدن!
امیر: ده دیقه پیش گفتی داداشم بیکاره! با خودت چند چندی داداش؟
رضا: یارو تو اخبار می گفت ده درصده ها، تازه به نظر میآد از اینم کمتر باشه.
بهروز: نیروی کار هست، همون بیکارهایی که گفتم، اگه ما بازنشست نشیم، خپل خان میتونه پولایی که از ما بالا کشیده و جمع کرده رو ببره و یه کارخونه جدید بزنه.
مهدی: تازه تو کارای جدیدش از تجربه ماهم استفاده کنه، بالاخره کارخونه جدید رو یکی باید راه بندازه.
امیر: بازنشسته بشیم هم میتونه از تجربه ما استفاده کنه.
رضا: آره اما اینجوری هزینش کمتره…پس برا این میخواد سن بازنشستگی رو زیاد کنه که به اینی که الان داره راضی نیست و میخواد تولید رو افزایش بده.
علی: یه دلیل دیگهشم که همون ورشکستگی صندوقهاست.
پرویز: شما فکر می کنید از همه چی سر در میارین؟ زارت
امیر: زندگیمونه، از زندگی خودمونم سر در نیاریم؟
بهروز: جایگزین کردن ما کلی خرج داره، ما کلی آموزش دیدیم کلی تجربه داریم .
پرویز: خُب حقوقمونم هم از نیروی صفر بیشتره.
رضا: اونی که بیشتر حقوق میگیره بیشترهم داره چاپیده میشه، سرمایهدار برا ریالی که میخواد به ما بده میمیره، هرجا بیشتر میده یا چارهای نداره یا سه لا پهنا سود میکنه.
پرویز: از کرامات شیخ ما این است!
مهدی: مث اضافه کار میمونه اینم، اونجا درسته ما پول بیشتری میگیریم، اما اگه قرار بود یکی دیگه بیاد پاداش و بیمه و عیدی و سنوات داشت.
علی: آره دیگه یه تِرکاری یه تازه وارد یه دفعه یه روز خط رو میخوابونه، قد حقوق یه ماه ما!
امیر: سن بازنشسنگی رو زیاد میکنه تا سرمون گرم کار باشه، کَلَمونو پایین میندازیم صدامونم در نمیآد، یه وخ بازنشست شدیم راه نیفتیم تو این شلوغیا.
بهروز: البته این خاصیت دستمال کشاست! مگه نه امیر؟
امیر: حالا دیگه ما دستمال کش شدیم؟
مهدی: فعلا که زورشون میرسه انداختنمون گوشه و مث سگ داریم مشت میخوریم.
رضا: عین بازیهای کامپیوتره با هر مشتی که میزنه دلار از کله ما در میآد!
بهروز: این نامردیه که پیرمرد 62 ساله که زهوارش از هر طرف در رفته صبح خروسخون بیاد اینجا جون بکنه تا بوق سگ اونوخ یه مشت الدنگ دوزاری بشینن زر بزنن که اگه تو زندگیت این فیلمارو ندیدی، این جاهارو نرفتی و فلان و بیسار، کل عمرت به فناست.
علی: بگو د آخه لامصب با حقوق نجومیای که میگیرم برم یا با وقت سر خاروندن که دارم؟
مهدی: هیشکی ما رو به هیچ جاش حساب نمیکنه انگار ما اومدیم که فقط جون بکنیم و بریم.
رضا: اونی که داره تولید میکنه ماییم، اونی که داره خرج مملکت رو میده ماییم، کرونا اومد همه جا تعطیل شد الا کارخونه، ما کم زورمون نمی رسه
علی: ولی نمیتونیم یه روز از این افزایش سن بازنشستگی کم کنیم.
پرویز: تو فرانسه هم که اونهمه ریختن بیرون زورشون نرسید. نه به حرف کارگرا گوش دادن نه قانونشونو عوض کردن.
رضا: پرویز بچگیات و لاتهای محل یادته؟ اگه یه کم بیشتر مقاومت میکردی حال و روزت این نبود.
پرویز: آشغال!
مهدی: تف به قبر باباشون، 60 سال با 62 سال برا اونی که بیرون نشسته چیزی نیست ولی تو اون دوسال آخری سرویس میشیم، همینجوریش با کلی مرض بازنشست میشدیم. اینا قصد جون مارو کردن.
امیر: آخه چاره چیه؟
پرویز: هیچی بشینیم اینجا و تحلیل سیاسی بکنیم!
بهروز: چیست قانونِ کنونی، خبرت هست از این؟
“حکم محکومی ما!”
بهر آزاد شدن، در همه روی زمین،
از چنین ظلم و شقا،
چاره رنجبران، وحدت و تشکیلات است.
رضا: من امروز یه سری به بچههای کارخونه بغلی میزنم. پرویز چیز نمیگوید و میرود!
[1] خبرگزاری ایرنا، https://irna.ir/xjP29x
1 دیدگاه دربارهی "گفتوگوی یک جمع کارگری دربارۀ قانون افزایش سن بازنشستگی"
سلام
خسته نباشید
من در مورد این مطلب دوتا نکته میخام بگم
اول اینکه واقعی بودن ش خیلی خوب بود. یه بحث واقعی. از جنس بحث هایی که در محیط کار و بین کارگران رایجه. میشه ازش چیزهای زیادی یاد گرفت. شخصیت ها خیلی خوب دنبال شده بودن و در پایان نوشته میشه در مورد هر شخصیت و شیوه ی فکر کردنش به یه قضاوتی رسید.
دوم اینکه یکمی سخت خونده میشه و شاید بعضی ها از وسطش ولش کنن و نخونن. در کل به نظرم اگر دو بار یا بیشتر خونده بشه خیلی مطلب آموزنده ای هست.
خیلی ممنون از اینکه برای کارگرا تلاش می کنید و می نویسید.