آنچه در پارس جنوبی آموختم …
«تو نه فقط به خاطر خودت بلکه به خاطر همهی ما باید این کاغذ را بگیری!»
یک
در یکی از فازهای پارس جنوبی در شغلی بسیار سخت و بهعنوان نیروی ناماهر (کمکی) مشغول به کار بودم که بهعلت «تعدیل» نیروی کار مرسوم در پایان سال از کار بیکار شدم. تابستان سوزان را گذرانده بودم و به زمستان سوزناک کنگان و عسلویه رسیده بودم. تقریباً مثل تمامی کارگران پیمانکاری شاغل در پارس جنوبی هنگام «تعدیل» یا همان اخراج، سه ماه حقوق از پیمانکار طلبکار بودم.
اولین تجربهی کار در یک محیط بزرگ صنعتی را طی میکردم، اما از تجارب کارگران دیگر شنیده بودم که ممکن است پس از تعدیل، حقوقها را به موقع پرداخت نکنند. شنیده بودم که حقوق برخی کارگران پس از بیکار شدن و برگشتن به محل زندگیشان پرداخت نشده است و این مشکل کارگران را در برزخی قرار داده است؛ آنها نه میتوانستند از حق و حقوق زحمات خود بگذرند و نه میتوانستند از شهر محل سکونتشان به پارسِ جنوبی برگردند تا حقوق خود را بگیرند. از یک طرف کارگران اطمینان نداشتند بتوانند در صورت مراجعه حق و حقوق خود را بگیرند و از طرف دیگر برای هزینههای رفت و برگشت و سکونت مشکل داشتند و باید بخشی از همان حقوق طلبکاری را خرج این هزینهها میکردند. هزینههایی که گاهی از خود طلب کارگران بیشتر میشد و در این شرایط بسیاری از کارگران به ناچار از حقوق خود میگذشتند.
به فکر خودم رسیده بود و از کارگران دیگر هم شنیده بودم که اگر از پیمانکار سند و کاغذ معتبری بگیریم که میزان طلبکاری ما و زمان پرداخت در آن مشخص شده باشد، در صورت بدقولی و فریبکاری پیمانکار، میتوانیم حداقل سندی برای بهدستآوردن طلب خود داشته باشیم. عید نوروز نزدیک بود و همهی کارگران نگران شرایط آخر سال و برخورد پیمانکاران بودند. کارگران دیگر هم میدانستند که اگر تلاش نکنند و نجنگند و با طلبکاری سه ماه حقوق وارد سال جدید شوند، شرایط آنها در سال آینده بسیار سختتر خواهد شد. چنین افکاری نزدیک به پایان سال و حتی در تمامی طول سال بحث و فکر مشترک تمامی کارگران در پارسِ جنوبی است. انگار سرنوشت کارگران عسلویه و کنگان است این حقوقهای عقب افتاده!
بالاخره اخراجها شروع شد و نوبت من هم زودتر از بعضی همکاران فرا رسید. یکی از همکاران که سن و سال کمتری از ما، سری پر شور و ذاتی شجاع و مبارز داشت، به من گفت که اگر بتوانم از پیمانکار سند و کاغذی بگیرم، کارگران و همکاران دیگر هم میتوانند این سند را از پیمانکار بگیرند و پس از تعدیل نیرو (که سرنوشت محتوم تقریباً همه بود) با نگرانی کمتری به خانه برگردند. من باید راه را برای دیگر کارگران هم باز میکردم. حرف این همکار همچون درسی از معلمی دانا در ذهنم ثبت شد. همین کار را هم کردم. به پیمانکار گفتم باید به من سندی مهر و امضا شده بدهد که میزان طلبکاری و زمان پرداخت در آن مشخص باشد.
جواب پیمانکار مرا به فکر فرو برد. او گفت از سه ماه حقوق طلبکاریات، دو ماه را یکجا پرداخت میکنم و یک ماه باقیمانده را هم با حقوق برج آیندهی سایر کارگران پرداخت میکنم و تا یک ماه آینده کل حقوق باقیماندهات را تسویه میکنم، اما کاغذ نمیدهم.
به پیشنهادش فکر کردم. به نظرم پیشنهاد بدی نرسید. وسوسهی دریافت دو ماه از حقوق بهصورت یکجا، که تا به حال در پارسِ جنوبی تجربه نکرده بودم مرا به فکر فرو برد. تصمیم گرفتم که پیشنهاد پیمانکار را بپذیرم و دیگر از او سند و کاغذ نخواهم. به فکرم رسید که حتماً دوستان و همکاران هم از این که من حقوقم را به این شکل بگیرم خوشحال خواهند شد.
قرار شد فردای همان روز جهت حساب و کتاب به منزل پیمانکار در شهر کنگان بروم. مثل هر روز ساعت 5 و 45 دقیقه با سایر کارگران بیدار شدم. صبحانه را که بیشتر مواقع پنیر یا عسلی بسیار کوچک و حجم زیادی نان بود خوردیم و سوار اتوبوسهای فرسوده شدیم و از کمپهای کارگری به سمت فاز راه افتادیم. تا از بچهها خداحافظی کنم ساعت حدود نه صبح شد. حس دلتنگی و اندوه جدایی در من قوت گرفته بود. اندوه جدا شدن از کسانی که با هم لحظات سختی را گذرانده بودیم و دلتنگی برای کمپهای کارگری، که به زندانهایی شبیه بودند، برای زندانیهایی که ما کارگران بودیم. آزاد شده بودم از آن فنسها و آن عصرهای بیرحم. اما این آزادی برایم عذابآور بود. حسی شبیه کنده شدن از جایی. حسی که فقط کارگرانی آن را درک میکنند که روزی در جایی این چنینی اسیر کاری طاقتفرسا بودهاند. هنوز و همیشه این اندوه و دلتنگی در من زنده و جاریست. حس این که روزی باید به آنجا برگردم و کاری نیمهتمام را تمام کنم.
از در فاز خارج شدم تا با ماشینهای عبوری به کنگان بروم. در همین حین همکار جوانترم زنگ زد و گفت که میخواهی چه کار کنی؟ داستان پیشنهاد پیمانکار و تصمیم خودم را گفتم. او در پاسخ حرفی زد که هنوز و تا همیشه در وجودم حک شده است. او گفت که «تو نه فقط به خاطر خودت بلکه به خاطر همهی ما باید این کاغذ را بگیری».
پذیرفتم. این بار احساسی کاملاً متفاوت در من شکل گرفت. انگار که نه فقط برای خودم، که برای جمعی از آدمهای شبیه به خودم به سمت زمین مبارزه میرفتم. سرشار از انگیزه و رضایت به سمت کنگان رفتم.
گرفتن چنین نوشتهای از پیمانکاران اصلاً رایج نبود. معمولاً بهسختی به چنین کاری تن میدادند. ترس پیمانکار از واکنش سایر بچهها در کنار اصرارها و محکم ایستادن من جواب داد و کاغذ را گرفتم. نتیجهی چنین کاری این شد که پس از من تقریباً بقیهی همکاران هم توانستند چنین سندی را از پیمانکار بگیرند. هنوز از این داستان حسی شبیه یک پیروزی کوچک اما مهم در وجود ما باقی مانده است. هنوز هم گاهی با آن همکارانی که در ارتباط هستیم در این مورد صحبت میکنیم.
در منزل پیمانکار و پس از حساب و کتاب، پیمانکار به اندازهی سه روز حقوق را به عنوان پاداش و عیدی زحمات من به حقوق باقیماندهی من اضافه کرد. عید نوروز نزدیک بود. من پیمانکار را انسانی با انصاف دیدم که قدر زحمات من را میداند. لحظهای به فکرم رسید که در میان کارفرمایان هم انسانهای خوبی پیدا میشوند. این کار پیمانکار کمی حس شرمندگی و سرزنش را در من بیدار کرد. با قدردانی و تشکر فراوان از منزل پیمانکار خارج شدم و عازم محل زندگیام شدم.
دو
امروز نزدیک ده سال از آن روزها میگذرد. من آشنایی بیشتری با قانون کار و قانون عیدی و سنوات کارگران دارم. امروز وقتی محاسبه میکنم، میدانم که عیدی قانونی 9 ماه کار کردن در آن شرایط بسیار سخت معادل 45 روز دستمزد کار من در آن زمان بوده است. میدانم که سنوات 9 ماه کار نیز معادل حقوق بیش از بیست روزِ کاریست؛ یعنی مجموعاً چیزی معادل 70 روز دستمزد من در آن زمان. اما چیزی که من به عنوان عیدی و پاداش دریافت کردم حقوق سه روز بود. برای همکاران دیگر هم چیزی بیش از این نبود. تقریباً هیچ کدام از ما از قانون عیدی و سنوات باخبر نبودیم.
امروز میدانم ناآشنایی من و همکارانم با قانون باعث شد هم از حقوق خود محروم شویم و هم بهراحتی فریب بخوریم. امروز میدانم این عدم آگاهی حتی در قضاوت من در مورد پیمانکار هم تاثیر زیادی داشته است. امروز دیگر فکر نمیکنم که آن پیمانکار انسانی خوب و باانصاف بوده است. امروز این طور فکر میکنم که انسانی کلاش بوده است که برای انباشتن ثروت بیشتر و منفعت بیشتر کلاه کارگرانی را برداشته است که باید تا جان در بدن دارند به سختترین کارها مشغول باشند.
امروز میدانم و خبر دارم که آن پیمانکار که در همان زمان هم درآمد بسیار زیادی از زحمت ما کارگران به جیب میزد، زندگیای به مراتب بهتر از ده سال پیش دارد و هنوز در پارسِ جنوبی مشغول انباشتن ثروت و کشیدن شیرهی جان کارگران است. درک میکنم که چرا پیمانکاران برای ساکتکردن کارگران حاضرند اوباشی را استخدام کنند تا چماق بر سر کارگران بکوبند. خیلی خوب فهمیدهام که چرا برای کار در آن شرایط طاقتفرسا از ما کارگران نامهی ادارهی کار و گواهی عدمِسوءسابقه میخواستند، اما اوباش سابقهدار را به عنوان نیروهای حراست در تمامی پارسِ جنوبی استخدام میکنند.
میدانم که تقریباً همهی همکاران من از آن زمان، هنوز مشغول سختترین کارها هستند و البته در شرایطی به مراتب سختتر از پیش زندگی میکنند. و البته میدانم که این سرنوشت مشترک همهی کارگران است. از آن ناآگاهی دیروز هنوز مزهی تلخی در دهان ما باقیست. مزهی شکستی کوچک اما بسیار مهم و آموزنده.
سه
یکی از همکاران آن سالهایم که هنوز مشغول کار در پروژههای پارسِ جنوبی است، ابتدای اردیبهشت امسال (سال 1401) از من خواست که در محاسبهی حقوق سال جدیدش به او کمک کنم. شنیده بود که افزایش حقوق کارگران حداقلبگیر 57 درصد و افزایش حقوق دیگر کارگران 38 درصد بهعلاوهی مبلغ ثابتی است. با همکارانش در این مورد صحبت کرده بودند. در دو سه سال گذشته که مبارزهی کارگران در پارسِ جنوبی برای بهبود شرایط کار و حقوقشان شدت گرفته است، کارگران در این موارد حساستر شدهاند و بحثهای بیشتری بینشان شکل گرفته است و در آنها بذرهایی از حرکت به سمت مبارزهی آگاهانهتر و متحدانهتر جوانه زده است. در نتیجهی این مبارزهها و تلاشها تعداد بیشتری از کارگران برای کسب آگاهی در مورد قوانین تلاش کرده و میکنند. تقریباً تمامی کارگران پارسِ جنوبی یا خود مستقیماً تجربهی شرکت و همکاری در اعتصاب و اعتراض را دارند و یا با چشمهای خود دیدهاند که چگونه قدرتی دارد اعتصاب کارگران بیچیز و تولیدکنندهی همه چیز. البته که دشمنان هم روزبهروز ترفندهای جدیدتری برای مبارزه با کارگران رو میکنند و روزبهروز بیرحمتر شدهاند. ما نیز باید که چنین کنیم.
رفیق کارگرم هیچ نسخهای از قراردادش نداشت. شرکت فقط یک بار هنگام بستن قرارداد، به آنها قرارداد را نشان داده بود. حتی اجازهی عکس گرفتن هم نداشتهاند. اعداد را از حافظه میگفت و صحبتهایش را در ابتدای شروع کارش با پیمانکار یادآوری میکرد. من اعداد را نوشتم و گفتم در حد امکان محاسبه میکنم. قرار گذاشتیم که او هر طور شده عکسی یا نسخهای از قرارداد سال قبل بهدست بیاورد. قرار گذاشتیم که هر نتیجهای از محاسبهی ما بهدست آمد، او و همکاران قابل اعتمادش و تعداد هر چه بیشتری از کارگران، در مذاکره برای حقوق سال جدید از شرکت و پیمانکار درخواست نمایند و تا جایی که ممکن است به کمتر از آن رضایت ندهند. بهار بود و تابستان نزدیک بود و کارگران از قدرتی برخوردار بودند که ناشی از مبارزهشان در سال های اخیر در همین دو فصل بود. در چند سال گذشته کارگران مزهی قدرت اتحاد را کمی چشیده بودند. شرکتها و سرمایهداران هم مزهی ترس را.
کارم را شروع کردم. محاسبهی دقیق ممکن نبود. هم قانون کار پیچیده و مبهم است، هم اعداد و اطلاعات کاملی در دسترس ما نبود. اما میشد به حداقلهایی دست یافت که از نظر محاسبات قانونی قابل طرح و درخواست باشد.
صحبت بعدی من با رفیق کارگرم بر اساس محاسبات من شروع شد. او هم توانسته بود توسط یکی از دوستانش که در بخش اداری مشغول کار بود، عکسی از نسخهی قرارداد خودش بهدست بیاورد، که در نوع خود موفقیتی کوچک بود. ما کارگران همگی به یاری هم نیاز داریم و بییاری هم نمیتوانیم قدم از قدم برداریم. قرار گذاشتیم که من بر اساس قرارداد واقعی محاسبات را دوباره انجام دهم. دو قرار دیگر هم گذاشتیم: اول این که سعی کنیم شیوهی محاسبه را در حدی که امکان داشت به رفیق کارگرم و هر کسی که او گفت آموزش بدهم، و دوم این که قرار گذاشتیم تا از طریق کارگران مورد اعتماد، در میان کارگران به شکلی صحیح این مسئله مطرح و پخش شود که در هنگام بستن قرارداد به صورت هماهنگ تمامی کارگران یک نسخه از قراردادشان را از شرکت بخواهند. همچنین گفتیم که قانونی بودن و ضروری بودن این خواسته باید برای کارگران کاملاً روشن شود.
قرارداد را مطالعه کردم. بندی از قرارداد خاطرات ده سال پیش را در ذهنم زنده کرد. خشم و اندوهی همزمان در من جان گرفت. در یکی از بندهای قرارداد قید شده بود که حق عیدی و سنوات در حقوق روزانهی کارگران محاسبه شده است و طبق این قرارداد کارگران میپذیرفتند که عیدی و سنوات خود را به صورت ماهانه دریافت کردهاند و در پایان سال هیچ طلبی بابت عیدی و سنوات ندارند. ناخواسته یاد داستان عیدی سهروزهی پیمانکار به خودم افتادم. همین قرارداد که با این دقت در مورد عیدی و سنوات نوشته بود، چیزی در مورد این که کارفرمایان وظیفه دارند آخر هر برج حقوق کارگران را پرداخت کنند ننوشته بود (قبلاً حتی دیده بودم که در قرارداد کارگران بندی وجود دارد که تاخیر سهماهه در پرداخت حقوق کارگران را کاملاً قانونی میکرد و حق اعتراض را از کارگران میگرفت. در همین پارسِ جنوبی دیده بودم). اینجا تفاوتهایی آموزنده هم وجود داشت.
ده سال پیش من و بیشتر کارگران از اجباری بودن عیدی و سنوات خبری نداشتیم و شیوهی محاسبه را نیز نمیدانستیم. اما امروز کارگران زیادی میدانند که عیدی و سنوات در قانون کار اجباریست و تعداد بیشتری از کارگران میدانند که چگونه عیدی و سنوات خود و همکارانشان را به صورت تقریبی محاسبه کنند. اما شرکتها با این حقهی جدید، این آگاهی کارگران را بیاثر کردهاند. چنین قراردادی را در اتاقی در بسته جلوی کارگر میگذارند، کارگر هم خود را مجبور به امضا کردن قرارداد میبیند، چون باید برای زنده ماندن و ادامهی زندگی خود و خانوادهاش کار کند. امضا میکند قرارداد را، به دور از همکارانش و بدون مشورت لازم. بدون اینکه حس کند قدرتی دارد بهعنوان یک کارگر.
از امضای اجباری این قرارداد ابهام و نگرانی تنها چیزی است که نصیب کارگر میشود. اینکه هر لحظه که به او نیاز نداشتند میتوانند او را اخراج کنند. ما از آنچه در گذشته امضا کردهایم حتی نسخهای نیز نداریم. برای درک این ابهام و ترس تنها لازم است کارگر باشیم.
رفیق کارگرم میگفت آخر چرا به زبان ساده نمینویسند این قرارداد را؟ مگر نباید کارگر هم بداند چه چیزی را امضا کرده و مجبور به انجام چه کارهاییست؟ میگفت وقتی برای امضای قرارداد رفته است و با جسارت گفته است که باید قراردادم را بخوانم تا آن را امضا کنم، پس از خواندن نیز نتوانسته از قرارداد سر درآورد. البته میدانستیم که به اکثر کارگران حتی فرصت نگاه کردن هم داده نمیشود. او گفت چه خوب میشد اگر هنگام امضای قرارداد تو در کنار من بودی و من گفتم که چه خوب میشد که کارگران چنان قدرتی داشتند که به صورت جمعی برای امضای قرارداد میرفتند. یا حداقل نمایندههایی داشتند که از قانون سر درمیآورند و نمایندههایشان را برای قرارداد بستن میفرستادند. واقعا چه خوب بود که کارگران همزمان با کار کردنشان قانون کار را نیز میآموختند.
ادارهی کار هر ساله در این مواقع و هر موقعی که لازم باشد خود را به خواب میزند. آنها فقط برای دفاع از شرکتها و پیمانکاران و سرمایهداران بیدار و هوشیارند. اگر کارگران اعتراضی بکنند کاملاً هوشیار و بیدار به آنان یادآوری میکنند که خود کارگر این قرارداد را امضا کرده است و حق اعتراضی ندارد. بالاخره، نتیجهی صحبتهای ما این شد که تا قدرت نداشته باشیم و متحد نشویم، حتی اگر قانون را هم بدانیم دردی از دردهای ما دوا نخواهد شد.
نتیجهی محاسبهی حداقل حقوق را به رفیق کارگرم گفتم. گفتم شرکت و پیمانکار کلاهی کاملاً قانونی بر سرشان گذاشته است. گفتم که دستمزد واقعی شما کمتر از عددی است که در این قرارداد نوشته شده است. فهمیدیم که شرکتهای پیمانکاری و سرمایهداران در پارسِ جنوبی، عیدی و سنوات کارگران را به عنوان بخشی از دستمزد به کارگران میپردازند که بگویند حقوق جوشکاران یا داربستبندها یا کارگران برق و ابزار دقیق و رنگکارها و کمکیهای اینها در پارسِ جنوبی مثلاً هجده میلیون تومان است. برخلاف تبلیغات سرمایهداران و کمپینهای دروغین و مجازی، حقوق واقعی کارگران بسیار کمتر از این اعدادی است که میگویند.
نتیجه گرفتیم تا قدرت اتحاد و آگاهی کارگران نباشد و کارگران دانستهها و تجارب خود را به صورت واقعی با هم در میان نگذارند، شرایط آنها تغییر چندانی نخواهد کرد. آگاهی از قانون خوب است و حتی برای کارگران ضروری است، اما کافی نخواهد بود. مبارزه برای بهدستآوردن حداقلهای قانونی خوب است، ضروری است، اما کافی نیست و نخواهد بود. چنین نتیجه گرفتیم که از ده سال پیش تاکنون هم ما آگاهتر شدهایم و هم سرمایهداران شیادتر و وحشیتر شدهاند. اما شرایط به ضرر ما و بدتر شده است. گفتیم که باید بیشتر ارتباط داشته باشیم، بیشتر بخوانیم، بیشتر با کارگران دیگر صحبت کنیم، و اینکه برای ایجاد و حفظ اتحاد کارگران باید در همهی زمینهها بیشتر تلاش کنیم. گفتیم و پذیرفتیم که این وظیفهی هر کارگر آگاهیست در هر جایی که عدهای از کارگران کار میکنند.
نتیجهی ارتباط من و دوست کارگرم در مورد این مسئله، این شد که او و همکاران بیشتری از مسئلهی کلاهبرداری عیدی و سنوات مطلع شدند و البته تعداد بیشتری از کارگران توانستند نسخههایی از قرارداد خود را دریافت کنند. آنچه را هم که به عنوان عدد حقوقشان بهدست آوردند نسبت به سالهای گذشته کمی به خواستههای کارگران نزدیکتر بود. به رفیق کارگرم گفتم که اگر کارگران در محیط کارشان اتحادی پایدار داشته باشند میتوانند به پیروزیهایی بسیار بزرگ فکر کنند و امیدوار باشند.
گفتیم که هنوز مسیر بسیاری باید طی شود. قدمبهقدم با قدمهایی کوچک و حسابشده باید پیش رفت. تا وقتی اتحادمان به حدی برسد که بتوانیم با هم گامهایی بسیار بزرگتر برداریم و حتی قواعد بازی را عوض کنیم.
زمین همیشه رویایش را آشکار کرده است
و آروارههای موش کور
سریعتر از موج ریشه نیست…